خلاصه ماشینی:
"آدمهایی که ادوارد آلبی در نوشتههای نمایشیاش میسازد همه به نوعی غرق در اوهام و رؤیا هستند،انگار از نظر او مردم امریکا بیش از آنکه واقعیت خارج را مدنظر قرار دهند به رؤیاهای خود میپردازند،پرستار،جک،پزشکیار،خدمتکار بیمارستان و پدر پرستار همه به رؤیاهای خود بیشتر از واقعیتها بها میدهند و به نظر میرسد دوست دارند بیشتر در رؤیاهای خود سیر کنند،با این حساب مسئله این است که«مرگ بسی اسمیت»در رؤیای آنها چه نقشی دارد و نسبت این مرگ واقعی با اوهام چیست، بسی اسمیت در یک تصادف اتومبیل جان خود را از دست میدهد و آنقدر این مرگ واقعیست که رؤیاها را تحتتأثیر قرار مردهد و دگرگون میکند،«جک»قصد داشت تا زندگی را دوباره آغاز کند،اینبار در کنار بسی اسمیت خواننده مشهور(!)سیاهپوست، پزشکیار همیشه قصد داشت با مرگی گریزناپذیر مواجه شود،خدمتکار سیاهپوست حاضر نمیشود به جک کمک کند یا به بسی اسمیت نگاهی بیندازد،مرگ خوانندهی سیاه همهی رؤیاها را کنار میگذارد و آدمها را متوجه واقعیت میکند،در این میان پرسترا شاید کمتر از دیگران لطمه میخورد اما واقعیت چیزی جز این را نشان میدهد."