خلاصه ماشینی:
"وندر گریفت،کودک و داستان:ارتباط ادبی،نیویورک،نیل شومان،1980،صص 68-65-64] اگر فرض بگیریم که نقاشی همچون آیینه ملل و ادوار است،به جرأت میتوان کتابهای مصور را به ذرهبین شبیهدانست؛چرا که همیشه با دقت و ظرافت بیشتری زندگی قرون و مردمان مختلف را با تمام نکات ریز و جزئیات نه چندانآشکار و ویژگیهای بومی خاص خودشان منعکس میکند.
[والتر کرین،در خصوص تصویرسازی تزیینی کتابهای قدیمی و جدید،لندن،بل وهایمن 1979 صص 16،14(اولین انتشار 1896)] وقتی واژه و تصویر دست به هم میدهند تا کاری واحد بکنند-کتاب مصور-در اصل،دو زبان میکوشند که باپیوستن به هم تأثیر،ایجاد کنند.
بیان ساده داستان باید به همان اندازه مهم باشد که ترکیب در قضاوت کیفیت هنری کتاب مصور اهمیت دارد.
[سوزان لانگر،فلسفه در راه حلی جدید،کمبریج،ام ای،انتشاراتدانشگاه هاروارد 1942،ص 95،93] کلمات آشنایی چون سواد خواندن و نوشتن و شمردن را تازگیها ربط میدهند به کلمه فراست،اما وقتی میخواهیممهارت در دیدن را توضیح بدهیم(این دیدن نقطه مقابل نگاه کردن است)،میبینیم که پای عبارت سواد بصری بهمیدان کشیده میشود.
). دقیقا بالعکس کتابهای صرفا کلامی که به خواننده این اجازه را میدهند تا تصاویر خوش آب و رنگی را در خاطرمجسم کند،کتابهای مصور به هیچ وجه کلمات پر طمطراق را به ذهن متبادر نمیسازند.
باز این نیز بستگی قطعی دارد به توانایی ادراک یک تصویر توسط فرد در یکلحظه،نه فقط گذشت زمان برای درک نوشتهای به همان پیچیدگی.
وقتی کتابی جدید را بازمیکنم،به تصاویر جا گرفته ما بین کلمات داستان نگاه میکنم و گوش میسپرم به عناصر بصری مختلف و تأثیرشان،ترتیب و هماهنگی و این که آیا آن چیزی را بیان میکنند که من از آنها میخواهم."