خلاصه ماشینی:
"گریزی در بازگشت آهنگی از خندهها و شادیها،اشکها و بوسیدنها روزهای پیش از بازگشت ما در خود پیچید،و سرانجام نبور یک بامداد خاطرهانگیز،در میان بدرقه گرم دوستان،که رئیس "ماکاوا"و همسر،پسر و دخترانش پیشاپیش آن انبوه میآمدند،آن آشیان نشاط و دوستی را ترک نمودیم.
اما دیگرنه آن سرزمینی بود که زمانی پیش آنرا ترک کرده بودیم!جنگل دیگر آن لطف و صفا را نداشت.
مادرم در کلبه خودش و من و"فدا"در کلبهای نزدیک باو که آنرا بسلیقه خود آراسته بودیم،نشستیم.
از سرزمین"موکاند"پرسید و درین پرسشها، آشکارا اظهار داشت که بجستجوی راهی برای رفاه قبیله است.
سررشته سخن را به"رامون" پدر"فدا"که جنگجوئی نیرومند و شکارچی کاردانی بود سپردیم.
"رامون"عقیده داشت قبایل دیگر از مرزهای ما گذشته و حیوانات گوشتی و وحشی را شکار کرده و فراری دادهاند.
"فدا"پیشنهاد کرد باید تا مدتی گوشت ماهی بخوریم و از شکار حیوانات دست برداریم تا جمعیت آنها زیاد شود."