خلاصه ماشینی:
"ایشان جوابی نداند و من سخن را از زبان مرحوم جعفرزاده پرنگی اینگونه بیان کردم: "آقای حائریزاده شما یکی از ذخایر گرانبهای مملکت هستید،عمری با خوشنامی میزیستهاید وکیل اول تهران هستید،پدر شما یکی از مفاخر روحانیت و از جمله مجتهدان بزرگ و بنام و صاحب داعیه ایران بود.
با پیشوا بردارید و اگر توقع سهم عمدهای دارید سفیر سیار ایران در اروپا بشوید و مصدق را به حال و کار خود آزاد بگذارید"حائریزاده همچنان عصا بدست و خشمگین بطرف مجلس میرفتند ناگهان در مقابل در ورودی مجلس توقف کردند و گفتند:فردا خواهی دید که شعبان بیمخ با آن کلهاش درب خانه کسیکه این اندازه سنگ اردات او را بسینه میزنی میشکند و سپس با چند متر طناب او را بخیابان میکشاند، فهمیدی من فکر آن روز را کردهام"حائریزاده این چند جمله را گفتند و وارد مجلس شدند."