چکیده:
در تاریخهای فلسفه معمولا دکارت را موسس فلسفه جدید میخوانند.این رای کاملا صحیح است و دکارت حقیقتا مؤلف و مؤسس"اصول فلسفه"جدید است.از طرف دیگر در تاریخ تفکر غرب پس از اتمام دوره قرون وسطی و به دنبال دوره رنسانس،دورهای آغاز شد که از آن تعبیر به دوره مدرن کردند و تفکر حاکم بر این دوره را modernity نامیدند.در علل ظهور این دوره عوامل متعدد اقتصادی،تاریخی،علمی و دینی را بر شماردهاند.از آن جمله است سفرهای اکتشافی در قرن پانزدهم که مثلا منجر به کشف آمریکا گردید یا نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم که متعاقبا مذهب پروتستان را بنا نهاد یا انقلاب علمی در قرن هفدهم.بیتردید همهء اینها در ظهور عصر جدید دخیل بودهاند.اما سادهاندیشی است که تصور کنیم عواملی از این قبیل بتوانند بنایی چنین عظیم به نام مدرنیته را تأسیس کنند.
خلاصه ماشینی:
"در روزگار مدرن (Les temps moderns)modern دیگر به سادگی به معنای هم اکنون و هم الان نسبت به گذشته نبود،بلکه اصول و مبانیای یافت و مبدل به طریقی در تفکر شد که داعیهء عالمگیر شدن داشت و موفق گردید که صورت تاریخ بشر جدید شود و تازه پس از پیمودن چندین قرن است که در دوره پست مدرن در اصول فکریش چون و چرا میشود.
پس پرسش اصلی فلسفه که همواره تا این دوره"وجود چیست؟"بود، مبدل شد به اینکه"چگونه انسان میتواند به حقیقتی اولی و تزلزل ناپذیر دست یابد،و این حقیقت چیست؟"به عبارت دیگر پرسش اصلی فلسفه این شد که"موجود یقینی کدام است؟"دکارت اولین کسی است که این پرسش را به نحوی واضح و قاطع طرح کرد.
31دکارت نیز این دو لفظ را به همان معنای قرون وسطائیش بکار میبرد منتهی نکتهای که در فلسفه دکارت صورت میگیرد تفسیر جدید در تعیین مصداق سوژه و ابژه است و حد و مرزی که او قائل میشود.
51 دکارت با تاسیس اصل cogito و تفسیر که از آن به عنوان بنیاد تزلزل ناپذیر هستی کرد،در حقیقت یگانه سوژه (subject) حقیقی و به عبارت دیگر بیگانه موجود یقینی را"من انسانی"از آن جهت که فکر میکند ego) (cogito دانست که همه موجودات به او قائم و معتبرند.
71 البته تغییر معنای این دو لفظ را نباید به سادگی به صرف تغییر معانی الفاظ در طی زمان دانست بلکه آن مولود تغییر معنای انسان و تعریف جدید وجود و موجودات در فلسفه دکارت است که81عصر جدید با آن آغاز میشود."