خلاصه ماشینی:
"پای درد دل حسنزاده انضباط بعد از چند هفته که به موقع به مدرسه میرسیدم،امروز بدبختانه دوباره دیرم شده بود وقتی با خجالت و دستپاچگی به راهروی مدرسه رسیدم خانم ناظم از در دفتر بیرون آمده بود و با دیدن من گفت:ساعت خواب!باز چی شده؟ وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم حتی نگذاشت حرفم تمام شود.
خدا میداند اگر جرأت داشتم خودکارم را جلوی کلاس و پای تختهسیاه پرت میکردم تا همهء بچهها مثل ما حواسشان پرت شود و چند لحظهای نفسی به راحتی بکشند،اما«آقا»روبروی کلاس ایستاده و چشم در چشم ما دارد و مرتب از حکومت صفویان و پادشاهان و جنگهای آنها میگوید.
من هم توی این فکرم که اگر این بار با تندی من یا یکی دیگر از بچهها را«تنبل و مزاحم»صدا بزند صاف و پوست کنده واقعیت را به او بگویم.
بگویم که کودن و بیانضباط نیستم اما مغزهای کوچکمان-که چندان هم کوچک نیست-دیگر خسته شده است،گرسنهمان هم هست، هوا هم گرم شده،چیزی هم به آخر زنگ نمانده."