خلاصه ماشینی:
"یک دریچه آسمان مژدهء گل رونق عهد شبابست دگر بستان را میرسد مژدهء گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را گر چنین جلوه کند مغبچهء بادهفروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان مضطربحال مگردان من سرگردان را ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را برو از خانهء گردون به در و نان مطلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را هرکه را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آنست که بدرود کنی زندان را حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را حافظ فانوس انار باد را میپرسم: پشت این ویرانی روی هر شاخهء آن آبادی عطر آواز قناری ماندهست؟ پشت آن پنجرهء رو به غروب در کنار گز پیر گرمی شعله فانوس اناری ماندهست؟ باز هم میخواند نفس گرم خروس، صبحها مثنوی گندم را؟ بافهای عطر قصیل «طارهء سبز فصیل» مانده در پنجه هنوز؟ راستی چارقد گلگلی مادر من مانده در گنجه هنوز؟ باد را میپرسم چه کسی گلهء خاطرهها را رم داد؟ چه کسی گرگ فراموشی را یادم داد؟ چه کسی...."