خلاصه ماشینی:
"وقتی بچههای کلاس را برای کارهای گروهی تقسیم میکردند،اول تقریبا بطور اتفاقی وارد گروه تأتر شدم ولی بعد از یکی دو جلسه صحبت و تمریم خیلی خوشم آمد و خوشحال بودم که وارد این گروه شدهام.
هفته قبل وقتی همبازیام تو یک صحنه به من گفت:«تو که لیاقت بازیگری نداری چرا امدی؟» اول حرفش را جدی نگرفتم،هرچند که خیلی خجالت کشیده بودم،اما آخر وقت وقتی این حرف را از خانم هم شنیدم خیلی تعجب کردم،دلم گرفت و احساس کردم دیگر نمیخواهم بازی کنم،در حالیکه کلی تمرین کرده و جلو رفته بودیم.
واقعا اگر اینطوره پس چرا همسایهمان هر وقت پدر یا مادرم را میبیند میگوید:«قدر این دختر را بدانید خیلی با لیاقته».
یا وجودی که خانم میگفت«اهمیت کار نمایش در این است که زندگی را در نقشهای مختلف تمرین و تجربه میکنیم»، اما فکر میکنم شاید بهتر باش تأتر مصنوعی را کنار بگذارم و تو تأتر طبیعی زندگی-بقول پدرم-نقشم را خوب بازی کنم معلوم نیست،تا هفته بعد."