خلاصه ماشینی:
"خانم معلم رو کرد به من و گفت:مریم کنار بنشین که سوسن هم پهلوی شما بنشیند.
ساعت آخر تاریخ داشتیم و قرار بود که خانم معلم درس بپرسد خودم را آماده کردم که مثل (به تصویر صفحه مراجعه شود) دفعات قبل که به قول معلم بلبل کلاس بودم به سئوالات پاسخ دهم.
-سرم را روی میز گذاشتم،انگار سوسن توجه خانم معلم را بدجوری به خودش جلب کرده بود.
توی دلم دعا میکردم کاش من هم به زیبایی و پولداری سوسن بودم!کاش چشمانم آبی بود و پوستم سفید!آن وقت همه دوستم داشتند.
-بله خانم پدر و مادر این دختر معصوم در (به تصویر صفحه مراجعه شود) زلزلهء رودبار کشته شدند همه فامیلها و خانوادهاش و من هم به سفارش یکی از اقواممان که در رودبار زندگی میکرد سرپرستی این دختر را به عهده گرفتم.
با صدای آهستهای گفت:مریم خانم معلم میگه چه شد وسایل ورزش؟ بطرفش رفتم،دستش را فشردم و صورتش را غرقه بوسه کردم."