خلاصه ماشینی:
"بلد بود بر منقار مرغکان لب فروبسته نغمه بنشاند و خوب میدانست چه کند تا همه خوب بشوند،خوب بمانند و در جستجوی خوبی،از بدترین و شکنندهترین حادثهها بگذرند.
پیشتر از تولد،چهارده قرن پیش از این،در آرامش حرا،پیامبر او را پرورده بود و با خود به کوچههای مکه آورده بود و در هجرت بزرگ خویش،در غار«ثور»پنهان کرده بود و سپس در«بدر»و«احد»در «احزاب»و«خیبر»همراه برده بود تا هیچ چیز از نگاهش گم نشود و در روزی بزرگ،همرنگ روزهای رسول الله،در پیروزیها،تلخکامیها، تنهاییها،دردها و سوگها،چشم از خدا نگیرد و جاده را در غربت رها نکند.
میدانست گشودن"دری به خانهء خورشید"،دستی ذو الفقار آشنا میطلبد و درافتادن با فرعون ارادهای"موسوی"و مگرچه کم داشت مرد؟او نیم قرن از گذرگاه دشوار تبعید و شکنجه و تنهایی گذشته بود و کوچه پس کوچههای عشق را میشناخت و میدانست که،در هر گام چاهی نهادهاند و در هر سو،زخم خاری به انتظار نشسته است."