خلاصه ماشینی:
"از سویی،از آن حیث که ما در ژرفای طبیعت«میلی»مان، گشوده و پاسخگو به حق هستیم،میتوانیم آگاهی اصیل به آن را در ظهور یا(ظهورهایآن،دریافت کنیم،من در فصل 41-4 کتاب نسبت حق فی نفسه را با«تشخصها»ی13الهی و«ناتشخصها»23ی مابعد الطبیعی،که حق طبق آنها به معرفت انسان درمیآید،مورد بحث قرار دادهام،اما بحث فعلا این است که عنصر تعبیر در تجربه دینی است که ما را قادر میسازد وارد آگاهی آزادانه،و درعینحال همیشه محدود و با واسطه،از حق شویم.
در عین حال بهتر است که ما آن را به جهت مقصود فعلیمان در معنایی محدود به کار بریم یعنی برای اشاره به آن نوع تجربه دینی که حضور خداوند را نه به عنوان آشکار شده در محیط مادی ما بلکه به عنوان موثر بیواسطه بر روان انسان،آشکار میسازد.
سعی خواهیم کرد نشان دهیم این نوع تجارب،خصلت معرفتیشان با بقیه طیف،دینی مشترک است،یعنی همه محصول مشترک تأثیر واقعیت متعالی و ذهنیات شخص عارف هستند،اما این را هم خواهیم گفت که با تجربه دینی مطرح شده در قسمت پیشین این تفاوت را دارند که«تاثیر»مذکور به جای انتقال از طریق جهان بیرونی طبیعت و تاریخ،مستقیما در سطحی ژرف در روان عارف دریافت میشوند و سپس در صوری که ذهن او فراهم کرده است بیان میشوند.
استیس،نینیان اسمارت و دیگران گفتهاند: «عرفان،به احاظ پدیدار شناختی،همه جا یکسان است، (78,5691)اما دوران ادیان مختلف به نحو متفاوت تعبیر شده است،یا چنانکه استیون کاتز و دیگران گفتهاند، «خود تجربه و صورتی که تجربه در آن گزارش میشود با مفاهیمی شکل میگیرند که عارف به تجربه خود وارد میکند» (katz 1978,26) من با کاتز موافقم،هرچند تفاوتهای پدیدار شناختی پیش گفته در برابر نظریه استیس-اسمارت قرار ندارد،چرا که این دو به تجربه عرفانی وحدت بخش اشاره کردهاند نه به دیدارها و..."