خلاصه ماشینی:
"در جوامعی که به مکتب نرفته و یا خط ننوشته بودند هر پدر و مادری بر حسب اصول ساده و هم آهنگ تربیت شده بودند که والدین هر یک از آندو بدانسان تربیت یافته بودند مضافا آنکه همسایگان و دیگر اعضای خانواده نیز بر همان مبانی تربیت شده بودند به این ترتیب شخصیت کودک تحت تأثیر منظم و متجانس والدین و خانواده و اطرافیان بدون تلاش فوقالعادهای به خود شکل میگرفت و از هر گونه تعارضی مصون بوده است اما این امر در جامعهء کنونی غیر ممکنست زیرا کسانیکه عهدهدار تربیت کودک هستند خود کاملا منطقی نیستند به این معنی که مجموعهای از تناقضات هستند.
این تناقضگوئیها،بیگمان خالی از تأثیرات ناروا و انعکاساتی نامطلوب در فرزندان نخواهد بود نخست آنانرا به عدم اطاعت از والدین سوق میدهد،زیرا کودک در برابر تناقضگوئی پدر و مادر بلاتکلیف میماند و نمیتواند تصمیمی عاقلانه اتخاذ کند ناگزیر ترجیح میدهد از اوامر و نواهی آنها سرپیچی کند به این ترتیب نه فقط از میزان اطاعت فرزندان از والدین کاسته میشود بلکه به اقتدار معنوی والدین نسبت به فرزندان لطمهء شدیدی وارد میشود بعلاوه اطاعت و اقتدار تا حدود وسیعی به اعتبار و شؤون والدین بستگی دارد و در عین حال تابع وضع و موقع اجتماعی والدین و هم آهنگی انتظارات و توقعاتی است که آنان از فرزندان خوددارند.
وی این نظر را تأئید کرد که کانون خانوادهای که بر اثر تعارض و نفاق و افتراق پدر و مادر یا ناسازگاری آنان آشفته است آثاری در وجدان کودک میگذارد که چندین سال بعد به صورت عصیان جوانی و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز میکند وجدان اخلاقی هر کس مرهون طرز زندگی شخص در کودکی و رفتار پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر اطرافیان در آن دوران است."