خلاصه ماشینی:
"ولی بسیاری از آقایان دیگر بودند که میدیدند مثلا اگر چنانه امام مرجع تقلید رسمی شود،دیگر آنها را این برنامهها را که فعلا دارند ممکن است نداشته باشند،لذا مخالت میکردند.
وقتی رفتم آنجا گفت چه بکنیم،من فکری به ذهنم آمد،گفتم پولها را به آنها ندهید،بروید از آقای شریعتمداری یک قبض بگیرید و بعد هم به سازمان امنیت بگوید،این پولها را که شما گفتید نفرستید ما هم نفرستادیم برای اینکه مصرف فقرا شود دادیم به آقای شریعتمداری که ایشان خودش به فقرای محل کمک کند.
در سال 43 و 44 چشمم داشت کور میشد بعد که دعوا کردم یک دکتر آوردید،وقتی بیرون رفتم معالجه کردم پس این عینک که آینه ظلم شما ست مقابل صورت من است که همیشه هم هست،من حالا بیایم دعا بکنم،خیلی ممنون باشید برای اینکه ما ساکتیم و هیچ حرف نمیزنیم.
یادم هست که وقتی آمدم جریان را در نجف برای امام نقل کردم،اما فرمود که انشا الله خیر پیش میآید و کاغذهایی که می خواستند به من بدهند گفتند شما را ممکن است توی فرودگاه بگیرند،لذا به شما نمیدهم.
یادم هست همان ظهری که برادران انصاری قمی از نجف به آنها تلفن شد-اول تلفن کرده بودند به منزل آقای گلپایگانی-یک تلفن هم به منزل ما کرد و گفت جریان این است من دیگر حالم بد شد و بعد دو سه ساعت طول کشید تا من تلفن نجف را گرفتم.
بعد یکی از خود آنها رفته بود آنجا،مواضع خودشان را برای امام اعلام کرده بودند که امام یک بار در فرمایشاتشان فرمودند و روز آخر هم فرموده بودند که اسلام این نیست که شما میگویید."