خلاصه ماشینی:
"در مقابل هر اتفاقی که میافتد-چه خصوصی و چه عمومی-اندیشهء ما زمانی کوتاه را نومیدانه به جستوجوی عوامل مؤثر و مقصران احتمالی میپردزد،اما سرانجام تسلیم میشود و به نظرش میرسد که عوامل،بیشمارتر و واقعیت پیچیدهتر و بغرنجتر از آن است که در قضاوت بشری بگنجد.
زمانی که به خیالمان شرارت و گناه را در شخص معینی تشخیص دادهایم و میخواهیم نفرت به حقمان را نثارش کنیم،به خود میگوییم یا به ما میگویند که پشت آن شخص نهادها،قدرتها و شبکهای از منافع وجود دارد و اگر در آن شخص نیک نظر کنیم،سر آخر چیزی نیست جز یک قربانی بیدفاع و بیگناه.
غرق در عشق یا نفرت میشویم و همیشه میمانیم که این همه عشق و نفرت را کجا خرج کنیم؛و چون نمیدانیم کجا و برای چه کسی خرجشان کنیم-برای اینکه به خود میگوییم یا به ما میگویند که مسئولیتهای فردی در چنین مجموعهء پیچیدهای اهمیت ناچیزی دارد-آنگاه باری بسیار سهمگین از عشق و نفرت را در بازوان خود حس میکنیم و نمیدانیم آن را به چه مصرفی باید رساند."