خلاصه ماشینی:
"نکته دوم سخن مارکس که درسآموز است آن است که برای درک نوع خاص تحول جامعه ما باید عناصر غیر مشترک تحول جامعه ما باید عناصر غیر مشترک تحول جامعه خود با جامعه فرضی مثلا فرانسه توجه کنیم و این البته دقیقا مقابل ایده هگلیهای جوان ما که با کلیات مدرنیته هستی و نیز نهادهای مدرن را به یکسان بررسی میکند نفی آنها را از جمله نفی سینما(و بدیهتا سینمای مستند)در ایران میرسند!بگذاریم که در حقیقت نوعی اروپا محوری در اصل از برداشتهای مارکس و انگلس راییده شد.
با این وضع وقتی که سینما پدید آمد توسعه تکنولوژی، توسعه صنعت،توسعه مالکیت بورژوایی،توسعه بانک، توسعه شهرها،توسعه ارزش پول موجود در بانک توسعه رئیس او راق تنزیل شده توسط بانک،توسعه کالاهای تولید شده صنعتی وگردش پول و ترکیب ارگانیک سرمایه توسعه حقوق مالکیت و نهادهای حامی مالکیت سرمایه و نیازهای آن و نهادهای ضروری جامعه مدرنی کاملا حامی رشد این با این وضع،امری بدیهی است که سینما مظفر الدین شاه به ایران میآید،در وهله اول در یک زمینه کاملا بیربط به هستی اجتماعی خود حاضر میشود که معنای وجود داشتن آن کاملا متمایز باوجود داشتن در بستر زندگی اقتصادی، ساختار تولید و مناسبات اجتماعی در زادگاه آن است.
بررسی شیوه تولید شهری،روستایی و عشایری و نظام اقتصادی/سیاسی و جامعه شهری و به طور کلی نیروهای عمده اجتماعی و نیروهای استعمارگر غربی و اقتصاد گسترش یابنده و نوپای جهانی سرمایهداری،بیانگر یک نکته اساسی است،در متنی از ویرانی،اقتصادی و نظام استبداد،ما با توسعه روابط بورژوایی عمدتا تجاری و در مواردی صنعتی روبهروییم که نقش حضور کشورهای مدرن سرمایهداری استعماری در متن یان تحولات کاملا تأثیرگذتر است هم از نظر یک وضعیت امتیازطلبانه و هم تغییرات عینی در جامعه و هم تأثیرا ایدئولوژیک و گسترش خواستهای جدید لیبرالی."