چکیده:
نگرش ناصر خسرو به زبان و رابطه آن با هستی و انسان یکی از مهم ترین و گسترده ترین زمینه ها در کلیت دستگاه ادراکی و ادبی اوست. در همین زمینه است که ناصرخسرو بینش خود را درباره جهان و انسان و رابطه این دو با هنر کلامی نشان می دهد و نقش زبان در جایگاه وجودی انسان را در جهان و در پیشگاه باری تعالی بیان می کند و پندارهایی را که با گسستگی این سه در اذهان شکل گرفته است می زداید و، با تکیه بر سنت متفکران پیشین اسماعیلی، طرحی نو در می اندازد.
تامل در آثار ناصرخسرو به روشنی نشان می دهد که وی با افکار دینی و بعضا فلسفی پیش از خود، به ویژه از طریق آثار داعیان بزرگی چون ابوحاتم رازی، ابویعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی و الموید فی الدین شیرازی، آشنا بوده است. وی حاصل این مطالعات را با یافته ها و در یافته های خود در می آمیخته سپس همه را درنظامی نو، به نظم یا نثر، بیان می کرده است. در واقع، موضع گیری خاص او در رویکرد به زبان بود که رهیافت های نوی را در فرهنگ و زبان فارسی پی ریخت و به دنبال خود موج هایی بلند و فراگیر در تحلیل سخن پدید آورد و بر بیشتر متفکران مسلمان به ویژه فارسی زبان اثر عمیقی برجای نهاد.
خلاصه ماشینی:
"در یان نظریه،خداوند-که غالبا به نامهای ایزد یا باری از او تعییر میشود-از طریق نعقل محض در خویش کلمه را میآفریند و در هستی نمودی همذات کلمه مییابد، چندانکه بیکلمه باری نیست و بدون باری کلمه وجود نخواهد داشت و کلمه،که در این کارکرد دیگر صرفا قول و حرف نیست،وجودی است که،در بسطی تدریجی با دو نوع آفرینش ابداعی و خلقی،ابتدا عقل و درپی آن نفس را پدید میآورد.
برهمین اساس، میان علت و معلول درواقع هیچ جدایی نیست،چنانکه همین عقل-کلمه،که از آن به صورت رمزی کنیاد میشود،یگانه موجودی است که توان درک و تحمل خطاب باری را دارد و خود هم خطاب است و هم مخاطب: ایزد تعالی وصف کرد امر خویش راکه بدان آفرید همهء مبدعات و مخلوقات به کلمهء کن.
(-کتاب الریاض،ص 521) میتوان صورت ظهور باری( کلمه)را در هستی چنین ترسیم کرد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) صورتهای مکتوبات باید در نظر داشت که این کلمه(یا ابداع)-که در صورت کن ظاهر میگردد و بیصوت و بیصداست و صوت و صدایش جمعکل موجودات اعم از ترکیبات اولیه نظیر افلاک و نجوم و ترکیبات ثانوی چون امهات و موالید است(کتاب الافتخار،ص 63؛نیز-آراء ابوحاتم راز در«کتاب الاصلاح»مندرج در کتاب الریاض،ص 931)-با مفهوم کلمه یا لوگوس در فرهنگ مسیحی و نو افلاطونی از همه جهت همسان و مساوی نیست.
ناصر خسرو،در بیان این نکته،تمثیل بسیار زیبایی میآورد و مینویسد که خداوند صورت عالم و مکتوبات خود را از پیش در ذهن نداشت تا مجبور شود فقط برهمان اساس بیافریند بلکه خزانهء کلمات و صورتهای او بینهایت تازه است مانند شاعری مفلق که هرگز براساس فرمان و طرحی پیشنوشته شعر نمیگوید و خلاقیت و توان خود را محدود نمیسازد بلکه طبعش را آزاد میگذارد تا آنچه در درون دارد بجوشاند و به گوشها برساند یا بر کاغذ بنویسد."