خلاصه ماشینی:
"با بسط و تقویت تساهل پس از وقوع جنگهای دینی و نیز دنیوی شدن مشروعیت سیاسی در انقلاب فرانسه،سیاست به قلمرویی بدل شد که در آن تصمیمات به نحوی بازاندیشانه اتخاذ میشود و در نهایت متون مقدس و خود وجود انسانی نیز به مثابه امری تاریخی و در نتیجه در تغییر دائمی و نسبی در برابر دیگر امکانات تلقی شد.
به این ترتیب، بنیادگرایی تغییر اساسی پارادایم تمدنی در آستانه مدرنیته را واژگون میکند:بازاندیشی مشروعیت و سازمانیابی روالمند و نسبی زندگی سیاسی و اجتماعی به نحوی آگاهانه است.
دین میتواند بر درک عاطفی امنیت و ثبات تأکید کند و نشان دهد که در مقایسه با امر غایی، هر انسانی نسبی است،اما هنوز میتواند بنیاد استواری برای امیدواری و زندگی خود داشته باشد و این میتواند هم پادزهری برای آسیب آگاهی از مخاطره و فقدان تعلقی باشد که مدرنیته پدید آورده است و هم پادزهری برای مطلقگرایی مخرب بنیادگرایی دینی."