خلاصه ماشینی:
"اگر کسی آیندهء جامعهء مارکسیستی را طوری تخیل کند که اهداف اقتصادی آن حاصل شده است،مردم از نظر مادی ارضاء شدهاند،در آن صورت شبح نیچه دوباره در سؤال پرسیده نشده و پاسخ داده نشدهء نیهیلیسم ظاهر میگردد که چرا؟این امر برای چیست؟اصلا مقصود از آن چیست؟ در مورد پوزیتیویسم،آن حوزه به دنبال آن است که مرگ فلسفه را به عنوان حاشیههایی بر علم نشان دهد.
برای اینکه این حکم را در منظری شایسته دریابیم،لازم است فقط این مطالب تاریخی برجسته و ساده را به خاطر آوریم:اینکه دورهء بزرگ فلسف ه در میان یونانیان خطوط اصلی علم را ایجاد کرد و اینکه قرن هفدهم به این خطوط اصلی شکل معینی داد که ما آن را به عنوان علم جدید میشناسیم،اما اکنون علوم به طور قطعی تأسیس شدهاند و راه خود را مستقل از فلسفه ادامه میدهند،به طوری که فلسفه در حالی که مأموریت تاریخی بزرگ خود را از دست داده است،شروع کرده به اینکه بدون جهت مشخصی به دور خود بچرخد.
تفکری که با این دورهء خطیر جهانی که ما در آن قرار داریم، متناسب است،چه نوع تفکری خواهد بود؟ما نمیدانیم اما احساس میکنیم که آن تفکر باید از آنچه اکنون جریان دارد متفاوت باشد،همان طور که تفکر یونانیان متقدم،با آگاهی پیش از آنها تفاوت داشت،یا همانطور که تفکر قرن هفدهم با قرون وسطای متقدم متفاوت بود.
لذا این بیان که فلسفه تمام شده است یک تحریم بدبینانه نسبت به آینده بشری نیست،بلکه ما را به سوی ساحت دیگری از تفکر دعوت میکند که اکنون و شاید بعدا نیز فقط بتوانیم از آن روشنایی ضعیفی دریافت کنیم."