چکیده:
دربارهی رازناکی متن و ارتباط آن با معنا و فهم متن،نظریهی شالودهشکنی،مرکزیتزدایی از متن و مباحثی از این دست پرداخته شود.دور ماندن ادبیات از اندیشههای علمی و نظری معاصر و بیاعتنایی به مباحث مربوط به تئوری ادبیات،آسیبهای جدی به عرصهی ادبیات وارد آورده است.رویکردهایی مانند هرمنوتیک و شالودهشکنی موجب دگرگونی چشمگیری در نظریهپردازی ادبی شده است.در میان نگرشهای جدید،معناشناسی زبان تاحدی میتواند به مطالعات تأویل متن یاری رساند و خواننده را با مبانی فهم متن آشنا کند.اما از سویی، سنتگرایی ادبی گاه مانع از آن است که خواننده بتواند به فهم دقیق متن بپردازد.به ویژه که بارزترین رفتار اقتدارگرایانهی سنت ادبی در «معنا»نمود مییابد و این برخاسته از این باور است که انسان آنگونه که جهان را میبیند،معنا را درک میکند. مطلقگرایی معنا نگاه یکبعدی حقیقت در نزد انسان سنتی گذشته،به «تعین معنا»انجامیده و این،همان مرز بین سنت و نوگرایی در نقد و تحلیل معنای متن به شمار میرود.در این مقاله کوشش شده به مباحثی
خلاصه ماشینی:
"حتی در میان این سه نوع معناشناسی،با آنکه معناشناسی زبانی که بخشی از دانش زبانشناسی به شمار میرود،به گونهای به مطالعات تأویلی و هرمنوتیکی فهم متن پیوند مییابد،اما از آن نیز باید دوری گزینیم؛چراکه در معناشناسی زبانی،توجه عمدتا به خود زبان معطوف میشود و در آن با مطالعهی معنا،در پی کشف چگونگی کارکرد ذهن انسان در درک معنا از راه زبان هستند.
3-جایگاه معنا در سنت ادبی زبان فارسی آیا میتوان به پیشینهی تاریخی معنا،در ادبیات گذشتهی ایران دست یافت؟آیا میتوان سیر پرفرازونشیب معنا و پیوند آن با انسان گذشته را دریافت؟آیا بین سنت ادبی و تک معنایی در نزد انسان سنتی پیوندی وجود دارد؟آیا بین درک معنای ادبیات معاصر با ادبیات سنتی،تعارضی وجود دارد؟آیا بین دال و مدلول ثابت در یک اثر ادبی،با معنایی که خواننده در برابر آن منفعل است،رابطهای به چشم میخورد؟آیا میتوان گفت در معنای اثر ادبی با نشانههای خاص که دال و مدلول ثابتی میآفرینند،نشانهها همواره خواننده را به دنیای ثابتی هدایت میکنند؟پرسشهایی از این دست،در برابر ما قرار دارد.
سنت ادبی میکوشد مطلقگرایی را در عرصهی معنا تحمیل کند و این،به سبب آن است که در اندیشهی انسان سنتی،حقیقت،یک چهره بیشتر ندارد و جهان تنها به یک شکل آفریده میشود و از این رو،صرفا معنای یگانه،اقتدار خود را حکمفرما میکند.
چراکه سوسور،هر نشانه را متشکل از یک دال(همان تصویر آوایی و یا شکل نوشتاری آن)و یک مدلول(معنای دال)میدانست و رابطهی بین این دو، از نظر او اختیاری و قراردادی است،به این معنا که هر دالی میتوانسته به هر مدلولی دلالت کند،اما پس از آنکه براساس وضع و قرارداد،دال به مدلولی خاص پیوند یافت و نشانه، اجتماعی شد و بخشی از نظام زبان گردید،نوعی«جبر»بر کاربرد این نشانهی زبانی حاکم خواهد بود."