خلاصه ماشینی:
"این مقاله که کوندرا آن را به مناسبت انتشار مجموعهء تک چهرههای بیکن نوشت،یکی از درخشانترین نوشتهها دربارهء آثار بیکن است 1 هنگامی که«میشل آرشمبو»در صدد انتشار مجموعهای از تک چهرههای فرانسیس بیکن بود از من خواست تا مقدمهای بر این کتاب بنویسم.
اما چه چیزی در آن جا پنهان شده است؟ خود موضوع؟چهرهء نقاشی شده از سوی بیکن تلاشی برای پردهداری از همان چهره بوده است.
دست هنرمند به امید یافتن چه چیزی چهرهای را میکاود؟و نو آفرینی هنرمند در کجاست؟ در ابتدا(اگر بخواهم از زبان خود بیکن استفاده کنم)،اولین دستاورد او حفظ طبیعت عینی فرمها است که به رغم کژدیسیها و استحالههایی فراوان بر موجودیت مادی اصرار میورزند.
اما تا چه درجهای از دگردیسی، این خصوصیات حفظ میشوند؟تا چه درجهای یک چهرهء زیبا همچنان زیبا میماند؟تا چه زمانی یک چهره بعد از تحمل بیماری،جنون،نفرت و مرگ قابل بازشناسی است؟آخرین و نهاییترین نقطهء بازشناسی یک شخصیت از دیگری کجاست؟ 5 تا مدتها بیکن و بکت برایم جایگاهی همانند در تاریخ هنر مدرن داشتهاند.
8 همانند بیکن،بکت نیز هیچ خیال باطلی دربارهء آینده در سر نمیپروراند واکنش آن دو به این نومیدی بسیار شبیه هم است:جنگها،انقلابها،فجایع و دغل کاری که ما آن را دمکراسی مینامیم،به تمامی از آثار آنها غایباند.
زندگی کردن در منتهی الیه یک تمدن(همچنان که بیکن و بکت هردو خود را در این موقعیت میدیدند)و آن همه فجایع باورنکردنی چیزی نبود که آنها بتواند به یک جامعه، کشور،سیاست با ایدئولوژی خاص نسبت دهند."