چکیده:
از محوریترین عناصر ادیان،ایمان است؛به گونهای که نمیتوان نقش بنیادین آن را در شکلگیری باور دینی نادیده انگاشت.پرداختن به ماهیت ایمان و جایگاه آن در ادیان،از اصلیترین مباحث متکلمان ادیان بزرگ بهشمار میرود. این جستار در پی آن است که ماهیت ایمان دینی را از دیدگاه علامه طباطبایی و پل تیلیخ مورد بررسی قرار دهد.هر یک از این دو،فیلسوف و متکلمی است سرشناس و کارکشته در تحلیل اندیشهء دینی،با این تفاوت که یکی از عالم اسلام است و دیگری از عالم مسیحیت.علامه طباطبایی ایمان را باوری تمکن یافته در قلب میداند؛به گونهای که باعث مصونیت انسان از شک میشود؛ درحالیکه پل تیلیخ از ایمان به حالت دلبستگی نهایی تعبیر میکند و بنابراین در نظر علامه طباطبایی ایمان از سنخ«باور»متمکن در قلب خواهد بود و حال آن که پل تیلیخ آن را از سنخ«فعل»میداند.هر دو فیلسوف اذعان دارند که متعلق ایمان،امری عینی و خارجی است و بین ایمان و عقل تعارضی نیست.پل تیلیخ آغاز ایمان را یقینی و انجام آن را قرین با شک میداند،درحالیکه از نظر علامه طباطبایی،ایمان در مراحل ابتدایی همراه با شک بوده،اما در نهایت به یقین منجر میشود.
Faith as one of the most central elements of religions is something that we can’t ignore its basic role in forming Religious Belief. Dealing with the “Nature” of faith and its statue in religions is considered among those significant discussions of the great religions. This paper will review the Nature of Religious Faith viewpoints of Allame Tabatabayi and Paul Tillich. They both analyze the subject according to their own religion، Islam and Christianity. According to Tabatabayi، Faith is a "firm belief" and is a kind of perception، but from Tillich's viewpoint، it is the state of "Ultimate Concern" and therefore it belongs to the category of "Act". Both philosophers acknowledge that faith can have an external thing as its object، and there is no contradiction between Faith and Reason. Faith in Paul Tillich’s view is something Certain in its primary stages and after that we are facing with steady Doubt، but in the view of Allame Tabatabayi faith in its primary stages is always conjoined with Doubt and ultimately leads to Certainty.
خلاصه ماشینی:
"نگارنده در جمع بین این سخنان به این نتیجه رسیده است که به نظر میرسد که از دیدگاه ایشان، ایمان در مرحلهء معرفت و علم،همیشه قرین با شک و تردید است،ولی هنگامی که شخص به مقتضای ایمان خود ملتزم شد و به آن عمل کرد و تسلیم باور و علم خود شد،واجد یقین میگردد،ایشان معتقدند ایمان در اثر مرض قلب،که همان شک و تردید حاکم بر درک انسان است،دچار نوعی تردید و اضطراب میگردد و باعث آمیخته شدن ایمان در درون انسان با شرک میشود و برای همین است که کسانی که دارای«مرض قلب»هستند ایمانشان ضعیف است(6،ج 5،ص:314).
او معتقد است ایمان از آن حیث که متناهی(انسان)امر نامتناهی(یا قدسی)را تجربه میکند یقینی و از آن جهت که موجود متناهی در مواجهه با امر نامتناهی قرار میگیرد،در این که شخص با ایمان آوردن،وارد مسیر حرکت به نامتناهی میشود و قرار است آن را تجربه کند،شکی نیست و در اینجا ما واجد یقین هستیم؛ولی دربارهء هنگامی که متناهی نامتناهی را تجربه میکند،و باید گفت چون متناهی هرگز نخواهد توانست واجد درک صحیح از نامتناهی شود و دقیقا بفهمد آن امر چیست،دچار نوعی سردرگمی است که از آن به شک تعبیر میشود.
اما درباره تیلیخ باید گفت رابطهای که او بین ایمان و عقل(به معنای معادل انسانیت انسان و وجه ممیزهء او با دیگر موجودات)برقرار میسازد،بدین منوال است که او معتقد است به دلیل آن که انسان واجد عقل است،توانایی آن را دارد که ایمان بورزد و دلبستگی نهایی به امری پیدا کند-چرا که فرض تعارض عقل در این معنا با ایمان برابر با سلب انسانیت از انسان است-نهتنها بین ایمان و عقل تعارضی نیست،بلکه انسان با عقل خویش است که ایمان میآورد و با نامتناهی مواجه میشود و آن را تجربه میکند."