چکیده:
زنان بافضیلت و ادیب فراوانی در دامن تشیع ایرانی پرورش یافتهاند. یکی از این زنانفرهیخته و ادبدوست پروین اعتصامی است. پروین، شاعر فضیلت و تقوا و وارستگیاست. از دیدگاه او، جهان جایگاه غفلت، لذتجویی و هدر دادن عمر نیست. تلاش آدمیباید برای عروج از عالم خاکی به عالم بالا و رسیدن به ملکات انسانی باشد. همه چیزدر جهان هستی حسابی دقیق دارد و همه کائنات مطیع امر پروردگارند. در شعر او، عشق فردی دیده نمیشود. در عوض، این عشق در همه موجودات هستیجریان پیدا کرده است. در شعر او مناظره میان جانوران، اشیا و دیگر پدیدهها، همه بهنتیجهای عبرتآموز و اخلاقی و حکیمانه میرسند.
خلاصه ماشینی:
شعر پروین در اینجا شباهتی به شعر مولوی در داستان «شیر و نخجیران»دارد: پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگخواجه چون بیلی به دست بنده داد بیزبان معلوم شد او را مراددست همچون بیل اشارتهای اوست آخر اندیشی عبارتهای اوستسعی شکر نعمتش قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بودتا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سرخفته بریزد نقل و زاد(مولوی، 1360، ص 46، بیت 929 به بعد) در «خوان کرم» پروین به جای تاختن به اجتماع و حکام و اغنیا (مانند قطعه«صاعقه ما ستم اغنیاست») (اعتصامی، 1374، ج اول، ص 209) آدمی را دست و پابستهو اسیر سرنوشت و روزگار نمیبیند، بلکه او را صاحب رأی و اندیشه میداند وتواناییهای او را برمیشمرد و بهویژه کم خواستن از خوان کرم الهی را گناهمیداند: پیش من خوردند مردم نان گرم من همی خون جگر خوردم ز شرم خداوند در پاسخ میفرماید: تو یک قدم به سوی ما بیا، تا ما بیست قدم بهطرف تو بیاییم؛ در درگاه ما کم خواستن و بیهمتی جرم است: گفتش اندر گوش دل، رب ودود گر نبودی کاردان جرم تو بودتو به راه من بنه گامی تمام تا منت نزدیک آیم بیست گام 1 دست دادیمت که تا کاری کنیدرهمی گر هست، دیناری کنی ما کسی را ناشتا نگذاشتیماین بنا را بهر خلق افراشتیم در نمیبندد به کس، دربان ماکم نمیگردد ز خوردن نان ما آنکه جان کرده است بیخواهش عطانان کجا دارد دریغ از ناشتا؟ عقل و رای و عزم و همت گنج توستبهترین گنجور، سعی و رنج توست عارفان چون دولت از ما خواستنددست و بازوی توانا خواستند زین همه شادی، چرا غم خواستیاز کریمان از چه رو کم خواستی؟ زارع ما خوشه را خروار کردهر چه کم کردند، او بسیار کرد تا نباشی قطره دریا چون شویتا نهای گم گشته، پیدا چون شوی؟ نور حق همواره در جلوهگری استآنکه آگه نیست، از بینش تهی است گلشن ما باش و بهر ما برویهم صفا از ما طلب، هم رنگ و بوی (اعتصامی، 1374، ج اول، ص 82) کمطاقتی و ناشکیبایی مردم در مقابله با مشکلات و بیاطلاعی ازحکمت خداوند، در شعر «گرهگشا» این گونه نشان داده میشود: پیرمردیکه دو فرزند بیمار دارد، برای رفع حاجت خود به هر دری روی میکند وناامید میشود تا اینکه دهقانی به او اندکی گندم میبخشد.