خلاصه ماشینی:
"همیشه چهره دوست داشتنی و مهربان زنی که اولین کلام را به من آموخت به خاطر دارم،که چگونه مرا در نوشتن و خواندن همراه بود.
زمانی که برنیمکتی چوبی مینشینم و بر آنچه گذشته است مینگرم،صدای قدمهای خسته زنی را میشنوم که بر چینهای صورتش هزار قصه ناگفتنی،هزار خاطره و هزار آرزوی بر دل ماندی است،گویی بر آینهای چهره زمان را دنبال میکنم.
سالهای از دست رفته و پرخاطره زنی را میبینم که طراوت روزهای جوانی و شادی لحظات خوب را در کنار نیمکتهای چوبی و بر لوح تختهسیاه گذرانده است.
بگذار بگویم،هرگز زمان به من فرصت نداد تا احساس خوب و اشتیاقی که از پایان گرفتن حروف کتاب داشتم برایت بگویم اما امروز که بر این نیمکت چوبی نشستهای و سالهای گذشته را باهم مرور میکنیم،به من فرصت بده همهء اندیشه آن زمان را برایت بگویم..."