خلاصه ماشینی:
"مأمون متأثر شد و گفت:«او را رها کنید که حکمی صحیح آورده است.
) ایشان یکساله دیپلم گرفت و هر دو، تابستان همان سال، در امتحان ورودی دانشگاه قبول و در سال اول حقوق قضایی دانشگاه تهران، همکلاس شدیم.
منظورم این است که چیزی از آن حضرت نمیخواهی؟» گفتم:«برای خودم یا برای مردم؟» گفت:«البته اگر از ایشان برای مردم چیزی بخواهیم، بهتر است.
» گفتم:«به فرض چیزی خواستیم و پرسیدیم، جواب ایشان را چگونه دریابیم؟» گفت:«من در خدمت یک قرآن جیبی هستم.
» سرانجام قرار شد بپرسیم که امروز، پیام ایشان برای جامعهی اسلامی و امت خودشان در ایران چیست؟هنگامی که برای زیارت ایشان که از حج بازگشته بود، به خانهی او رفتم، نخستین سخنی که گفت، این بود که:«آیا نمیخواهی بدانی پیامبر چه پیامی داد؟» با اشتیاق گفتم:«چه پیامی داد؟» گفت:«رفتم و روبهروی مرقد مطهر ایستادم و قرآن کوچکی را که در خدمت آن بودم، در دست گرفتم."