چکیده:
فلسفه جدید دوران روشنگری ماقبل کانت را میتوان به دو جریان عمده یکی شامل نظامهای مبتنی بر اصالت عقل از دکارت تا لایب نیتس و پیرو او «کریستیان ولف»و دیگری مشتمل بر اصالت تجربه انگلیسی تا هیوم تقسیم نمود.فیلسوف اصالت عقلی در کلیترین لفظ متداول بنا به فرض کسی است که بر کاربرد عقل خویش اعتماد میکند و استناد او به شهود عرفانی یا عاطفه و احساس نیست. آرمان کمال مطلوب امثال دکارت،اسپینوزا و لایب نیتس یک نظام برهانی و استنتاجی حقایق که شبیه به یک نظام ریاضی بود که در عینحال میتوانست بر معلومات واقعی ما بیفزاید. با آشکار شدن پیوند میان دیدگاههای متفکرین در طول تاریخ علم علم بشر و نیز ارتباط تنگاتنگ میان علوم میتوان دو نگرش فلسفی را که هر دو در سیر تفکر خویش از یک روش عقلانی برخوردارند،بررسی کرد و ملاحظه نمود چگونه هر دو متفکر با وجود همسان بودن در روش،اختلاف دیدگاههای قابل توجهی داشتند و هر یک به سوی غایت و مقصد خاصی سیر نمودند. تحلیل مفاهیم تمام روح و جان خود را وقف پاسخ به پرسشهای درونی خود میکنند تا ازاین طریق بتوانند به نحوی پاسخگوی همین نوع پرسشها از سوی مخاطبین باشند.
خلاصه ماشینی:
"واژگان کلید: جوهر-کمی بودن یقین-خواص اولی و ثانوی-موناد- جوهر ثانوی-علل صوری اشیاء-غایت-اصل جهت کافی-حقایق واقع- حقایق استدلال-اصل تناقض-نیرو-فطری-جعلی -------------- (*)عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور اصفهان مقدمه از آنجا که در سیر تاریخ فلسفه،فلسفه جدید با دکارت(6951-0561)در فرانسه یا با فرانسیس بیکن(1651-6261)در انگلستان آغاز شده،نشانگر آن است که میان فلسفه قرون وسطی و دوره مابعد آن،شکاف و فاصلهای وجود دارد که هر کدام واجد خصوصیات مهمی است که دیگری فاقد آن است.
5 نکته دیگری که در اختلاف نظر این دو فیلسوف با وجود راسیونالیست بودن هر دو فیلسوف قابل توجه است،نسبتی است که لایب نیتس به ماده گرایی تلویحی دکارت میدهد او با مطرح نمون نظریه«منادها»و رد جوهر جسمانی،خود را ایده آلیست میخواند،اما آنچه درباره دکارت میگوید،دو جوهری بودن رابطه نفس و بدن است که دکارت در حقیقت برای جوهر جسمانی اصالت قایل شده که موجب دور شدن او از نگرش ایدهآلیستی میگردد.
از آنجا که این فیلسوف عقلگرا با نظریه«منادگرایی»ذرات درون ماده را دارای یک نوع فعالیت و حرکت درونی میداند،تغییرات متوالی در جسم را بدون دخالت عامل خارجی دانسته؛ لذا معتقد است هر جسمی اصل تغییرش را که همان نیرو یا تحرک است،باید در خود داشته باشد تا بدان وسیله حالت تغییر دارای معنای محصلی اشد،چنان که وجود این تغییرات در مکان استمرار یابد،و این مشکلاتی را به وجود میآورد،به گونهای که پیوستگی میان اجزای تغییر دچار شبهه و تردید میگردد و با وجود ذرات فعال در جسم،به نام مناد و عدم اتصال میان آنها بازهم او حرکت را یک خلق متعالی پیوسته میداند."