خلاصه ماشینی:
"روایت رستم التواریخ از دوران حکومت شاه سلطان حسین گرد یک محور دور میزند و آن زهد ریایی شاه از یک سو و نفوذ روزافزون روحانیون در حکومت،و پیامدهای این نفوذ،از سوی دیگر است.
در واقع اگر بتوان گفت که در زمان شاه عباس کبیر،مذهب شیعه ایدئولوژی وحدت ملی ایران بود و شاه با دقت و درایت از نفوذ روحانیون در کار سیاست ممانعت میکرد،17آنگاه،به استناد رستم التواریخ،میتوان نتیجه گرفت که در زمان شاه سلطان حسین نقش مذهب شیعه دگرگون شد و از ایدئولوژی وحدت ملی به الهیات حاکم بر سیاست بدل گشت و به موازات آن بخشی از روحانیون در امور سیاسی دست بالا پیدا کردند و سیاست مملکت را بیش و کم قبضهء قدرت خود ساختند.
رستم الحکما که در طول کتابش پیوسته برای تفهیم نظراتش از تمثیلهایی زیبا بهره میگیرد،این بار هم به مدد تصویری موجز و گویا تغییر اوضاع سیاسی دوران شاه سلطان حسین را نشن میدهد و مینویسد: از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشید نشان آنچه به ظهور رسید اول این بود که طبع اشرفش از اسب سواری متنفر شد و مایل خر سواری شده بود(ص 106).
همین«خر صالحان»بودند که به گفتهء رستم الحکما یکی«از مریدان علامة الزمانی حضرت فضایل مآبی صاحب کشف و کرامات و فضل و مقامات،آخوند ملا محمد باقر شیخ الاسلام شهیر به مجسلی را» حاکم بر کابل و قندهار کردند که آن روزها هر دو جزیی از خاک ایران بودند،و در آن وقت شیعیان با حماقت و رعونت بیمعرفت از مطالعهء مصنفات و مؤلفات علمای آن زمان چنان میدانستند که خون سنیان و مالشان و زنشان حلال است،چنان که سنیان با حماقت و رعونت بیمعرفت تلف نمودن جان و مال وعرض شیعه را واجب میدانند و این دو طایفه در گرداب گمراهی غرقه میباشند(ص 115)."