چکیده:
بدون شک در جامعة علمی اسلامی، بسیاری از فرقهها کنار یکدیگر میزیسته، و با هم
تبادل و تعامل فکری داشتهاند؛ از اینرو از گرایشی اثر پذیرفته یا بر نحلهای فکری
اثر میگذاشتند. کلام شیعه که رویکرد و نظام معرفتی خاص است، از این امر مستثنا
نبود؛ ولی این اثرگذاری و اثرپذیری بدان معنا نبود که کلام شیعه در بستر فکری فرقة
کلامی خاص تولد یافته باشد و بهصورت فراگیر و گسترده از مبانی گرفته تا رویکرد و
روش و مسائل، از فرقة دیگری متأثر باشد.
نوشتار حاضر مدعای پیشگفته را بررسیده، با تحلیل و تدلیل روشن میسازد که اولا
کلام شیعه هرچند در مواردی از کلام اعتزال سود جسته، به هیچوجه از آن تأثیر کلی و
ژرف نپذیرفته است؛ افزون بر آن که بر آن اثر گذاشته. ثانیا کلام شیعه نهتنها از
آرای کلامی غالیان آکنده نیست، بلکه در بسیاری از موارد به نقد و نفی آنها همت
گماشته است. ثالثا کلام شیعه اگرچه با برخی از آموزههای اعتقادی فرقة اسماعیلیه
نزدیکی دارد، بهصورت مبنایی و نیز رویکرد خاص خویش از آن متمایز است.
There is no doubt that in the Islamic scientific community many sects lived together and had intellectual exchanges، so each of them influenced others or was influenced by them. The Shiite theology، as a distinct epistemic system and approach، was no different. However، this did not mean that the Shiite theology appeared on the intellectual base of a certain theological sect and was influenced، to a wide extent، by the foundations، approaches، methods and problems of the sect.
In the present writing we study the above، and through analysis and ratiocination make it clear that firstly the Shiite theology، although has profited from the Mu’tazilite theology in some cases، has in no way been influenced by it thoroughly and profoundly; on the contrary it has influence it. Secondly the Shiite theology، not only is not full of theological opinions of the exaggerators، but also has criticized and disapproved of them in many cases. Thirdly، although the Shiite theology is close to some belief doctrines of the Ismaili sect، it is distinct from it fundamentally and for its particular approach.
خلاصه ماشینی:
"در خصوص کلام شیعه، هر چند پس از قرن ششم، کلام به فلسفه نزدیک شد به صورتی که ملاعبدالرزاق لاهیجی متکلمان شیعی را فلیسوف وفیلسوفشیعی را واجد تفکر کلامی خواند؛ ( لاهیجی، بیتا: ج اول، ص 5)، این بدان معنا نیست که کلام یکسره فلسفه شده باشد وهم در تبیین و هم در تحلیل و هم در تدلیل و هم در دفاع به صورت فراگیر و همه جانبه تحت الشعاع فلسفه آن هم فلسفههای یونانی ایرانی، مسیحی و یهودی قرار گرفته باشد؛ بلکه کلام شیعه اولا در بخشی از مباحث خود، برهان فلسفی را جایگزین حکمت جدلی ساخته، در واقع در روش خویش در بخشهایی تجدید نظر کرد.
ثالثا شاگردان برجستهای داشته که شیعه امامیه بوده، و پس از وی محور تفکرات شیعی در عصر خود به شمار میرفتهاند؛ شاگردانی چون ابومنصورحسن بنیوسف بنعلیبنمطهر حلی معروف به علامه حلی و ابوالمظفر عبدالکریم بن جمالالدین احمد بن طاووس؛ افزون برآن که شخصیتی چون علامه حلی به شیعة امامی بودن او تصریح کرده است (مدرسیرضوی، همان: ص 89)؛ البته در عین حال، عدم طرح مسائل مهمی چون رجعت و بدا در آثار اعتقادی خواجه(طوسی، 1359ش: ص 421 و 422) وی را تا حدی از متکلمان شیعه دور ساخته؛ ولی این بدان معنا نیست که مجموعه نظر و تفکرات خواجه تحت تأثیر اسماعیلیه بوده است."