خلاصه ماشینی:
"» مادره رو به بچه اضافه کرد:«گلوت ناراحته؟» اما حالت دختر کوچولو تغییر نکرد که هیچ،نگاهش را هم از صورت من برنگرفت.
اما ترسش از اینکه دیفتری داشته باشد از طرفی موجب میشد که به من بگوید ادامه بدهم،ادامه بدهم هرچند که او خود کم مانده بود از حال برود،و مادر بچه پشت سرمان از اینطرف به آنطرف اتاق میرفت و دستهایش را از عذاب نگرانی بالا و پایین میبرد.
» اما همینکه این کار را کرد بچه جیغی زد.
اما من در چنین مواردی لا اقل دو بچه را دیده بودم که در بستر غفلت خوابیده و به کام مرگ رفته بودند و احساس میکردم که الان باید تشخیص بدهم و الا دیگر از عهدهء این کار برنخواهم آمد.
اما بدتر از همه این بود که من هم به کلی بیمنطق شده بودم.
پیش از این در حالت دفاع بود اما حالا حمله میکرد."