خلاصه ماشینی:
"او گاه بر حسب یک تئوری پراگماتیک ـ که در آن، اندیشه بنا به مقتضیات ویژهی تاریخی تغییر میکند ـ وارد بحث میشود؛ اما پس از دریافتن این نکته که ملاک پراگماتیک نیز رضایتبخش نیست، با استفاده از مفهومی وبری، بر این نکته تأکید میورزد که هرچند قشرها و گروهها عقایدی ارائه میدهند که ارزش آنها در نتیجهی فضیلت موقعیت حامیانشان به مصالحه گذاشته میشود، قشر «روشنفکران منفک از اجتماع» قادر است خود را از انحراف منزه بدارد.
مانهایم در پایان کتاب ایدئولوژی و اتوپیا از دشواریهایی سخن میگوید که با از میان رفتن آرمانشهرها پیش روی انسان خواهد بود: «انسانی که به بالاترین حد سلطهی عقلی بر جهان رسیده است، موقعی که هر نوع ایده و آرمانی را از دست داد، به موجودی صرفا اسیر غرایز تبدیل میشود.
از این رو، در حالی که در رفیعترین مراحل «آگاهی»، درست در وقتی که تاریخ از سلطهی کور تقدیر خارج میشود و به نحوی بیشتر و بیشتر آفریدهی انسان میشود، آدمی با پس زدن آرمانشهرها ارادهی خود برای شکل دادن به تاریخ، و همزمان و همراه با آن، قدرت فهم آن از دست میدهد»."