خلاصه ماشینی:
"زهری به جگر،دیده پر آبم کردی چون سرب مذاب،آشیان سوز شدی سرگشته روانه سرابم کردی (4) ای زخم،غمین و بیقرارم کردی آشفته و منگ و داغدارم کردی چون لاله دلم ز آتش انباشتهای صد فتنه و شر به کار و بارم کردی دختران قالی «سید کریم قنبری(دریا)» با فرش خانه میگفت جارو به سرگردانی غرق غبار رنگی خود را نمیتکانی با رنگها نشستی،رسم روا شکستی عقده به عقده بستی بی رد و بینشانی «ده روز دور گردون افسانه بود و افسون» پا مال این و آنی خود را نمیرهانی گفتا نشان سنگم پامال پای لنگم رنگینکمان رنگم راز مرا ندانی از پیچ و تاب نقشم،حرف وفا بیاموز زرد و سپید و آبی گلرنگ و ارغوانی نقش ترنج باغم،هیچ از خزان نگوید با ساز تو چه مؤید آوای بیزبانی کیفیت عجیبی،از شور شمسه دارد خط خطایی ما با شوق لا مکانی با اختیار دوران کس از میان نبرده الوان هستیم را جز آتش نهانی با دختران قالی ما ذرهذره رفتیم بردار یادگاری در موسم جوانی خالی و هیچ و پوچیم از پای کوب دنیا تنها نمیتوانم تنها نمیتوانی در زندگی نصیبی جز نخ نما شدن نیست داغ نشان جبرم بر دست زندگانی سنگی بزن به دریا طیفی غریب اما از حلقهحلقه آنجا،دامن نمیکشانی از این راز «مهرداد فلاح» آسمان تمام نمیشود چشم مرا به چیزی باز میکند که دست من از تمنای آن میلرزد این خواب نقرهای دور آنچنان درخشان است که خیال نزدیک محاق را از سکه میاندازد."