خلاصه ماشینی:
"در را که باز کردم،دختر سه سالهام جلو آمد و گفت:مامان، مامان،برام داستانی میخوانی؟ خیلی خسته بودم،با این حال داستان کوتاهی را انتخاب کردم و برایش خواندم.
به فکر فرو رفتم و با خودم گفتم: اگر قدری با ملایمت با او رفتار میکردم،او نیز حتما با عروسکهایش با ملایمت برخورد میکرد.
از او پرسیدم:آیا تا به حال،به قول خودتان مثل مادر دختر همسایه با دخترتان به مسجد رفتهاید؟ گفت:نه،چون کار منزل زیاد است و..
از مادر زهرا هم سؤال کردم که رفتار شما و همسرتان در منزل چگونه است؟او گفت:من و همسرم اکثر اوقات با هم اختلاف داریم،تا جایی که کارمان از مشاجرهء لفظی به کتککاری و فحش و ناسزا گفتن کشیده میشود.
غیر از من و شما چه کسی باید چشمان اشکبار این دختر معصوم و امثال او را که از نیش ناملایمات روزگار زخمی شده،پاک کند؟بیایید نگذاریم که فرزندانمان در حسرت ای کاش و ای کاشها بسوزند."