چکیده:
نویسنده در این نوشتار، انگیزههای نقدش بر اندیشههای دکتر فردید را
برمیشمارد از نظر وی روشنفکرانی مانند فردید، آل احمد و شریعتی در فضای عقب افتاده
جهان سوم در حس تفاوت در برابر غرب به راههایی مانند ایدئولوژیهای تند روی چپ و ایده
بازگشت به خویشتن رو آوردند. آشوری با نقد این جریان روشنفکری، پروژه خروج از جهان
سوم و آزاد شدن از گرههای ذهنیت و روان را به عنوان راه حل ارایه میدهد.
خلاصه ماشینی:
"او این تحلیل را بر روشنفکران جهان سومی گروه اول (گروه فردیدی، آل احمد و علی شریعتی) تطبیق داده است، آنان کسانی هستند که شخصیت کینهتوزانه غرب را به مثابه آن «دیگری» مسئول تمام تیرهروزیها و گرفتاریهای جهان سوم میدانند و در ذهنیت خود ارزشهای ایدئولوژیک میآفرینند و دین را به عنصری ایدئولوژیک تبدیل کردهاند و اهل رجزخوانی، خیالپردازیهای بیمارگونه و دروغ و زبانبازی جنونآمیز و پرخاشگری و نفی آن «دیگری» هستند.
اما بیآنکه برابر غرب دست بهکار رجزخوانی و پرخاشگری و خیالپردازی و نفی آن باشیم؛ بهتر است همان مدل انسان قدرتمند غربی را انتخاب کرده خود را شبیه به آن سازیم تا به این وسیله راه خروج از جهان سوم را هموار نماییم.
مگر همین وضعیت برای ایران قبل از انقلاب اسلامی (1357) پیش نیامده بود و حاکمیت هم با روشنفکران دسته اول (پرخاشگر انقلابی) نبود و جریان مسلط روشنفکری از آن همان کسانی بود که هیچ احساس دشمنی و غیریت با غرب نداشتند و در مقام تشبیه به غرب برآمده بودند؛ اما هیچگونه حرکتی جهت خروج از جهان سوم اتفاق نیافتاده بود.
نسبت این برداشت که به هر قشر و گروه فرهنگی و اجتماعی صادق باشد، لااقل بر آشوری و روشنفکران گروه دوم که در هسته مرکزی آنان افرادی مانند صادق هدایت قرار دارند، صدق نمیکند؛ زیرا آنان نه احساس غیریتی با غرب دارند و نه غرب را مسئول ضعفها و زبونیهای مردم جهان سومی میدانند با این حال، چنین نیست که آنان برخلاف دیگران از شخصیت «کینهتوزی» رها شده باشند و با هیچ چیز احساس غیریت نکنند."