خلاصه ماشینی:
"صرفنظر از عالم و ریحانه که راوی آنها را در دوران کودکی میشناخته و همچنین بهار،که تنها بهعنوان دختر«آن مرد»و زینت در رمان حضور دارد، وجه مشترک زندگی همهء این زنان وابستگی شدید عاطفی و روانی نسبت به مردان است.
از نظر راوی،زینت با قصهای ساختگی،مرد را فریفته:«تو در خیالم پیرزن مکاری بودی که جوانی ساده (به تصویر صفحه مراجعه شود) و صمیمی را فریفته بود!»(ص 9)گویی جبری ناگزیر موجب شده که او اندکی دیرتر از زینت با مرد آشنا شود و محکوم باشد که مخفیانه به او مهر بورزد،رنج دوری را متحمل شود؛با شکیباییای که بیشتر ظاهری است و در واقع با خودخوریها و حسادتهای زنانه.
به عبارت دیگر میرقدیری در این رمان،تنها جنبهء زنانه و حساس و عاطفی شخصیتهای زن را به نمایش میگذارد،تا آنجا که اگر شیوهء روایت رمان(تکگویی درونی)به یاری نویسنده نیامده بود،به جرئت میتوانستیم بگوییم میرقدیری از مصالح داستان کوتاه برای نوشتن رمان بهره برده است.
مرد زینت که در رابطه با زینت،بیشتر به قهرمانی خیالی میماند، در رابطه با راوی بیشتر شبیه مردی است هوسباز و خودخواه که به احساس و عاطفهء زنانهء او بیتوجه است:«تو همسر او بودی و من،همدم،یک دم!»(ص 97) در انتها نگاه کوتاهی به شخصیتهای مرد رمان نیز میافکنیم.
»(ص 64) تصویر منفی مردان را در این رمان و در برخی از دیگر آثاری که به قلم زنان نگارش مییابند،شاید بتوان زنگ خطری برای زنان داستاننویس تلقی کرد؛چرا که کلیشهای شدن شخصیتهای مرد در آثار زنان به همان اندازه ناصحیح،غیر واقعی و زیانبار است که حضور مکرر زنان کلیشهای در آثار مردان."