خلاصه ماشینی:
"در این سالهای بارور که قدرت آفرینش هنری نویسنده استوارتر از پیش در کار مکاشفات اجتماعی است صادق هدایت،قهرمانان خود را از مصالح جامعهی ایران برش میدهد شیراز مهد پرورش داشآکل میشود و مازندران به زرین کلاه قهرمان داستان زنی که مردش را گم کرده بود مجال رشد میدهد نوول فردا ما را به محیط چاپخانههای ایران میبرد و کتاب حاجی آقا پرده از روابط اجتماعی خاص ایران برمیدارد.
در این داستان دو موضوع ظاهرا مختلف در کنار هم قرار گرفته است:یکی شرح ماجرائی که در حال حاضر اتفاق میافتد و شرحش باختصار گذشت،دیگری تصویر خاطرات گذشتهی گوینده که در قسمت دوم مثل فیلم از- پیش چشم او رد میشود.
باز برمیگردیم به تنها پرسش مهمی که تمام داستان بر محور آن میگردد و ما در آغاز سخن به آن اشاره کردیم: این سایه کیست(چیست)که گوینده با او صحبت میکند،سایهای که ظاهرا روی دیوار افتاده ولی در اصل در درون قهرمان داستان جاری دارد؟ من در اینجا نظر خود را میگویم بدون انکه کوچکترین ادعائی نسبت به درست بودنش داشته باشم.
در اینجا استثنائی وجود دارد:"ضمیر ناخودآگاه"در مورد بیماران"شیزوئید"یا"پسیکوز"که معمولا دارای نیروی خیالپردازی و تجسم فراوان هستند(روی همین اصل"فروید"بسیاری از هنرمندان،بویژه شاعران را از نظر روانی مریض میداند)،از تاریکی بیرون میآید و شکل میگیرد.
"بوف کور"از نظر محتوی،تصویرها و فضای داستانی خود اثر کاملا مدرنی است که آنرا میتوان بدون مبالغه با آثار نمایندگان بزرگ مکتب"سوررآلیستی"مثل"فرانس کافکا"،"جیمز جویس"و"ساموئل بکت"مقایسه کرد.
این نشان میدهد که توجه هدایت-در- صورتیکه اصولا بتوان از آن در"بوف کور"صحبت کرد-بیشتر به"مونولوگ"است."