خلاصه ماشینی:
"سید محمود سجادی-دزفول درویش شد غنچهای که در شب رویش، فریاد زد تمام تنش را گل کرد در تخلیل گلدان، از هم درید پیرهنش را پس غنچه کودکی است پر از شوق، با فطرتی به سمت نیایش یعنی که با دعای قنوتش، وا میکند لب و دهنش را پیچید در گلوی شقایق، یک بغض مثل شبنم روشن مهتاب پشت پنجره زل زد تصویر اشک ریختنش را با جرعههای آبی باران، خواهد کشید مسح سرش را با آفتاب روشن اخلاص، تطهیر میکند بدنش را گل کرد دستهای دعایش، یعنی پس از نماز خدا خواست: بیرون بیارد از لچکی سبز، گیسوی سبز پرشکنش را آری خدا نوشته برایش، یک غنچه باشد و پررویش یک غنچه که برای قنوتش، وا میکند لب و دهنش را عالیه محرابی-یزد کرشمه صبا!خبر ببر آن پیر را پنهانی که یوسفت شده اینک به مصر زندانی ز سر دوست کسی باخبر نبود ای دل ز چیست اینهمه اسرار را تو میدانی شکست رونق مه تا که پرده افکندند به صد کرشمه ز رخسار ماه کنعانی تو سر و قد ز بس آمیختی به گل خود،را به پیش چشم دلم،همچنان گلستانی فریب ظاهر زاهد مخور به باطن کوش که داغ ماست به دل،داغ او به پیشانی بیا و رحم کن این مبتلای گوشهنشین مکن دریغ ز من کافرا مسلمانی بگو به عالمیان اینکه کشتگان حبیب به پیشگاه خدا رفتهاند مهمانی نه اینکه کشتهی عشقت من شکسته دلم به کوی توست هزاران شهید قربانی امیر حلقهی آن میر میکند در گوش که چاکران درش میکنند سلطانی امیر عاملی-قزوین یک شعر یک خاطره صبوری (به تصویر صفحه مراجعه شود) پسر جوانی بود با لباسهای مندرس و دستهایی پینهبسته که لبخند ملیحی بر لبانش بود؛زیر پل نادری دیدمش."