خلاصه ماشینی:
"حدیث مهر مهرویان،بگوشم، سرودی یاوه،حرفی نارسا بود.
در ین گیتی که ناکامیست کامش، نصیب از خوشدلی،تنها مرا بود.
جهان بر من گلستانی طرب خیز، چو بلبل،طبع را شور و نوا بود.
نگاهی بر من افگندی،بناگاه، که رحمت خواندمش،اما بلا بود.
چو از دلکش نگاه دلفریبت، نمایان شیوهء مهر و وفا بود، گمان بردم که با من یکدلی تو، ولی اندیشهء بیدل،خطا بود!
از ادیبان و شاعران طراز اول معاصر بمستی،بر لبم،چون لب نهادی، زبان خاموش و کام دل روا بود.
چو آمد جام می در گردش وراند، خرد را،کو گرانی ناسزا بود، در آغوشم،زتاب باده،از دست برفتی،لیک عاشق پارسا بود.
هم از خود خواستی ناکامی من، مرا هم،کام جستن ناروا بود.
بهجران،تیره کردی خاطری را، که چون آئینهء صبح،از صفا بود.
چو از شرط وفا نگذشت عاشق، زتو پیمان گسل،اینش جزا بود.
چو عاشق میشدی،عقلت کجا بود؟ ندانستی که از آغاز هستی، وفای گلرخان،باد صبا بود.
چراغ مهر هر خورشید رخسار، چو روز تیرهء ما،بیضیا بود."