خلاصه ماشینی:
"البته فقط بخش کوچکی از نمادگرایی بیانگر فرهنگی حاصل ابداع آگاهانهی هنری است که آن نیز،درست همچون بسیاری از الگوسازیهای مبتنی بر شناخت،حاصل تحقیق علمی یا فلسفی نیست بلکه به طور«خودانگیخته»از طریق فرایندهای کنشی پدید میآید که در آن سایر علایق اولویت دارند.
از منظر کلی نظریهی کنش،کار بدین ترتیب است که اگر کارکردهای فرهنگ به همان اندازه که به نظر میرسد اساسی باشد یا الگوهای مهم فرهنگ برای مثال،پیچیدگیهای مفهومی نمیتوانست به عنوان منابع قابل دسترس برای کنش در دیگر نظامهای کنشی خلق یا حفظ شود مگر آنکه فرایندهای اساسا مبتنی بر خلق یا حفظ آنها وجود میداشت،این فرایندها میتوانست بخشی از«جامعه»باشد درست همانگونه که زندگی یک فرد میتواند شخصی باشد؛اما به هنگام تحلیل باید زیرنظام کنش را،که بر این اساس متمرکز شده است، از نظام اجتماعی متمایز کرد زیرا این دومی بر روابط متعامل(همکنش)متمرکز است.
مشکل اصلی آن است که این نظامهای الگویی در چه مفاهیمی میتوانند در سطوح مختلف تعمیم و آرایش یابند و اینکه در کل آنها چگونه با دیگر مؤلفههای نظام فرهنگی ارتباط مییابند؟ مفهومترین و ملموسترین پیوندها برای مورد دوم آنهایی است که به اعتقادات مذهبی و نظامهای نمادین مربوط میشود.
به عنوان نمونه میتوان وضعیتی را که بارک تحلیل کرده است ملاحظه کرد: در نظامهای هنری همواره سطح آشکارتری از کانون اصلی نمادپردازی وجود دارد و زیرلایهای که برحسب توسعهی فرهنگی از نظر تاریخی متقدمتر است،در مقیاس«فرهیختگی»کلیت کمتری دارد و به سنتهای مذهبی نزدیکتر است تا سطوح دیگر."