خلاصه ماشینی:
"سپس رسالهء برتران را که شش سال بعد از آن نوشته شده بود و بعضی مطالب تازه داشت،ولی عجیب است که ندیدهام کسی از آن استفاده کند و یا مطلبی از آن را نقل قول کرده باشد.
سپس،به وسیلهء پروفسور سینگا مطلع شدم(که خود او هم،این اطلاع را از پروفسور کوران گرفته بود)،در شهر لویس ویل Louisville از ایالت کنتاکی Kentucky آقای ویلیام مارشال بولیت،زندگی میکند که سالهای زیادی به جمعآوری مدارک مربوط به گالوا مشغول بوده است و همهء آنچه را هم که دربارهء گالوا نوشته شده جمع کرده است.
ولی آیا زیاد بودند فرمانروایانی که میدانستند،و یا حال میدانند که«خوشبختی مملکت دقیقا با پیشرفتها و موفقیتهای ریاضیات ارتباط دارد»؟ اگر میراث اقلیدس و نیوتون را،از دید ابتدای سدهء توزدهم در نظر بگیریم، این میراث برای ما در شکفتگی و اوج شهرت خود بود.
آنها با خشم پاسداری میدادند،مردان و زنانی که پشت سر سربازها ازدحام کرده بودند،با قلبی مملو از ترس سربازان،پرچمهای سفید را تکان میدادند و فریاد میزدند:«زنده باد شاه!زنده باد پدر ما!» وقتی که لوئی هیجدهم به تویلری رسید،با شگفتی به غنا و شکوه دربار نظری انداخت و زیر لب زمزمه کرد:«او مستأجر خوبی بود،این ناپلئون.
ناپلئون جدید،پیدا میشد:ناپلئونی با لباس سادهء خاکستری که با سربازانش در کنار آتش اردوگاه،گفتگو میکرد،ناپلئونی که به صلح و مردم فرانسه عشق میورزید،و به زور جنگی که به خاطر دسیسههای آلبیون 1 پیمانشکن برپا شده بود،کشانده شد و زذیلانه،در جزیرهء سنت هلن،به وسیلهء الگارشی انگلیسی،کشته شد،ناپلئونی که آخرین آرزویش این بود:«بگذارید ماندهء جسد من در کنارههای رود سن و در میان مردم فرانسه بیارمد،مردمی که من آنها را دوست دارم«افسانهء ناپلئون»حملهء خود را شروع کرده بود."