چکیده:
در مقاله حاضر ابتدا به تبیین «کوگیتو» یا «می اندیشم» دکارت بعنوان آغازگر فلسفه عصر جدید در تاریخ غرب و اینکه چگونه از نظر او فکر و نفس، مقدم بر هر شیئی است، پرداخته میشود. او میخواهد با شک دستوری خود و سفر به درون، نشان دهد که قوای عقلی انسان قادر به گذر از جهان محسوس و تجربه و رسیدن به جهان حقایق است و بدینسان انسان قادر به شناخت نفس خویش نه بنحو استنتاجی بلکه بنحو شهودی است. در واقع با «می اندیشم» دکارت بر اصالت و نقش قوام بخشی اندیشه انسان برای کل عالم تاکید میشود؛ زیرا انسان مقام تازه یی در هستی مییابد. او خود را موجودی میشناسد که وجودش یقینیتر از همه چیز است. در حقیقت دکارت در تاملات خود ضرورت یک نقطه آغاز مبتنی بر اصالت فاعل شناخت را احساس میکند؛ بدین معنا که فلسفه میبایست از تاملات یک «من» خودآگاه آغاز شود. سپس بمنظور ریشه یابی تاریخی اندیشه دکارت به آگوستین پرداخته شده است، زیرا آگوستین ظاهرا نخستین کسی است که فکر انسان را دلیل بر وجود او میداند و از این لحاظ او را میتوان پیشرو دکارت دانست. در نهایت نیز بالاخره برهان «انسان معلق» ابن سینا و اینکه چگونه آدمی میتواند مجرد از هر چیزی باشد جز نفسش، مطرح میشود؛ اینکه آیا میتوان گفت که نسبت ابن سینا در فلسفه های عصر جدید بنحوی انعکاس یافته است؟ یعنی آیا در عصر جدید، تمثیل «انسان معلق» ابن سینا در «فکر میکنم، پس هستم» مورد استفاده نبوده است؟ در حقیقت میتوان «کوگیتو»ی دکارت را نوعی «انسان معلق» ابن سینا دانست که بنحو بیواسطه بخود شهود دارد. در «کوگیتو»ی دکارت گویی «انسان معلق» ابن سینا اتکای فکر و هستی خود را در همان نکته تلاقی فکر و هستی مییابد، زیرا هستی از طریق فکر بنحو مستقیم و بیواسطه نسبت بخود حضور دارد و فکر با آگاهی از «خود» هستی پیدا میکند.
خلاصه ماشینی:
"مان نزد آگوستین و رهنمونی آن به کوگیتوی دکارت با توجه به اینکه آگوستین حول محور رابطۀ نفس انسان با خداوند دورمیزند،اما نمیتوان انتظار داشت که او بنحو مستقیم،مسائل مربوط به جهانمادی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد،ولی بهر طریق باید گفت که اینموضوع با توجه به مسئلۀ آفرینش و خلقت،همیشه برای فلاسفه،بخصوصدر مورد حدوث و قدم عالم مطرح بوده است.
1اما چنین عقیدهیی دربارۀ عالم با مشکلات خاصیمواجه است؛اینکه مثلا چگونه ممکن است چیزی دفعتا حادث شده باشد؟پیشاز آنکه جهان،هستی یابد،چه رخ میداده است؟مسئلۀ ترجیح بلا مرجح راچگونه باید توجیه کرد؟و بعبارت دیگر چرا خدا جهان را در این زمان و نه درزمان دیگری آفریده است؟ بعقیدۀ آگوستین تمام مشکلات دربارۀ مسئلۀ خلقت از تصوری ناشیمیشود که ما در مورد زمان داریم؛تصوری که فرد را وادار میکند که بپرسد«پیش از زمان»چه میگذشته است؟در واقع وی زمان را چیزی از جنس واقعهیا سلسلۀ وقایع میگیرد.
دکارت در اصل 21 بخش اول اصول فلسفه میگوید:اگر به طبیعت زمان یادیرند2حیات خود بنگریم،در مییابیم که نمیتوان در حقیقت این برهان شک کرد(دکارت صرف دیرند حیات ما را برای اثبات وجود خدا کافی میداند).
در واقع یقین دکارت بخود بعنوان موجود متفکر به این معنی است که مفهومواضحی از خود دارد،اما هنوز بیقین نمیداند که دارای جسم است و در قبولاینکه دارای نفس است،هیچ اتکایی به وجود جسم ندارد.
بدینسان میتوان گفت که ابن سینا نه فقط از جهات ما بعد الطبیعه،بلکه ازجهت روانشناختی نیز به این اصل دکارت که«میاندیشم،پس هستم»بسیارنزدیک میشود و آن در جایی است که تمایز میان جسم و روح را روشنمیسازد و بر استقلال کامل روح از جسم تأکید میکند."