خلاصه ماشینی:
"عاشقترین قبیلهء جنگل، رخ بر طلای طلعت خورشید و دل، در راستای سر بیصبح و سکوت؛ آواز را به نازکی بال عشق بر شاخه شاخه شاخهء گلها تا قلههای سرکش کوهستان،میرانند راه سفر نه بسته نه تاریک است امشب چرا صدای دلی نیست حتی صدای زنجرهای،مرغی،پرندهای بانگ خروس عاشق همسایه فریاد شب شکاف اذانگوی پیر در دوردست کوچهء تنهائی، پرواز میکنند...
دل را امید رفتن و رفتن، به شوق نعمت دیدار راه سفر نه بسته،نه تاریک است دریچهای به تماشای باغ پیاده میگذری از مسیر جادهء خاک سمند نقرهنشان،شبهه میزند در دشت درآ به خانهء زین،ننگ باده محکم کن رکاب ریز،ز دروازههای شب بگذر که پشت قافله،چشم قبیله منتظر است."