خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) سیمین دانشور:زنی سرشاراز زندگی پرتو نوری علا این نوشته اولبار در نشریۀ نیمۀ دیگر(شمارۀ 8،ویژۀ سیمین دانشور،پاییز 1368،امریکا،به همتفرزانه میلانی)به چاپ رسید.
در اینجاذکر نکتهای را ضروری میدانم:پرتونوری علا که گمان میکرد خانمدانشور ایراد و گلهای برای نوشتهداشته باشند،در نامهای این حدسو گمان را با خانم دانشور در میانگذاشتم.
از خانم پرتو نوری علا نه تنها گلهایندارم،بلکه مثل نور چشم خودمدوستش دارم و پسرش سند باد نوۀمن هم هست و یکی از غبنهای مننبودن پرتو در ایران است.
تنها زنی که دربرنامۀ آن شب شرکت داشت خانم دانشور بود.
برعکس خانم دانشور با آرامشی کمنظیر،فضای قهرآمیزمجادلات را تغییر میداد و از برخوردها جلوگیری میکرد.
خانم دانشور که در کنار آل احمد نشسته بود،آهسته گفت:«جلال،آرام باش،فقط دو هفته است که به او گفتهایم».
چند تن از دوستان نزدیک خانم دانشور و آل احمد،به اسالم رفته بودند تا همراهسیمین باشند و جنازه را به تهران بیاورند.
روزی که قرار بود به سمت تهران حرکت کنند،با عدهایاز دوستان و اعضای کانون نویسندگان که قرار بود به پیشباز خانم دانشور و مشایعت آل احمد بهکرج بروند،راهی کرج شدیم.
خانم دانشور مقابل دفتر دانشکدهباستانشناسی ایستاده بود.
نوشته بودم«سالها زندگی مشترک باجلال آل احمد و آشنایی نزدیک با آثار و سبکنگارش او که بسیاری از نویسندگان را تحت تأثیرقرار داد،کوچکترین تأثیری در ذهن خانم دانشوردر سووشون نداشت».
در رشتهی فلسفه درس میخواندمو از میان درسهای اختیاری،دو واحد از رشتۀباستانشناسی که خانم دانشور استادش بود،انتخاب کرده بودم.
خانم دانشور آمده بود ومن نبودم.
خانم دانشور سرشار از زندگی بود."