خلاصه ماشینی:
"دکان بیل نجار در حیاط خانه بود، از این جهت فکر کرد که خانهاش را برای مینا و خودش نگاه دارد.
وقتی زن همسایه گفت:«این غذاها برای یک دختر چهار ساله خوب نیست»،بیل از او خواست پختن شوربا و سبزیجات را یادش بدهد؛و با آنکه پیوسته این غذاها را روی اجاق میسوزاند،بازهم هرروز به آشپزی خود ادامه میداد.
زن همسایه بیپرده به او گفت که نباید دخترک را در آنجا نگاه دارد، چون سرفه میکرد و این برای مینا خوب نبود و بیل هم قبلا تصمیمش را گرفته بود.
آنها با خود دخترکی را آورده بودند که فریاد کرد:«این خواهر کوچک منه؟»زن که نیم تنه قشنگی بر تن داشت،تند گفت: «هر چی مامان میگه،گوش کن،خودترو وارد اینجور چیزها نکن،و الا همینجا میذاریمت و این دختر کوچولورو با خودمون میبریم.
»و وقتی اتومبیل دیگری آمد و بیل باز هم گذاشت آنها بروند،زن همسایه به شوهرش گفت باید وضع بیل را به مقامات مربوطه گزارش بدهند."