خلاصه ماشینی:
"وقتی برای چند«مدیانوش»1 شیرینیها ساخته شد و نان بیرون آمد، وقتی که در زیر تیرکهای دودزده سقف جشن نانهای معطر و سرود سیر سیرکها درهم آمیخت، وقتی نفس حیاتبخش تنور گرم دمید، آنان روحی بس مسرور در زیر جامههای ژنده خود دارند، احساسی از زندگانی خوش این عیساهای کوچک را این بیچارگان بلورآجین را دربرمیگیرد (*) Les Effare's آنان در آنجا پوزکهای سرخ خویش را بردار پنجره چسباندهاند از میان تنور چیزهایی در ترنمند، زبان بستگان،نیایشکنان دست سوی نورها بردهاند نورهایی از آسمان گشوده آنان،سخت جامه خویش را دریدهاند.
جامهای لرزان در باد زمستانی.
احساس* غروبگاهان نیلی تابستان،به کورهراهها خواهم رفت گزیده از خوشههای گندم،قدم بر گیاهان خرد خواهم نهاد خوابناک طراوت آنا را در زیر پا حس خواهم کرد سر برهنهام را به شستوشوی باد خواهم سپرد حرفی نخواهم گفت،فکری نخواهم کرد اما عشق جاودانه در روحم اوج خواهد گرفت و من کولیوار در طبیعت دور خواهم شد،بس دور چونان با دلبری شادمان خواهم بود."