خلاصه ماشینی:
"گزیدهای از شعر بلند شاعر است: چنین میرفت روز و روزگارم دقایق تلخ و ساعاتم غمانگیز گریزان از وجودم سرخوشیها شتابان رو به سویم سوز پائیز *** من از تیغ دروغ و دشنهی جهل تن زخمی خود را وارهاندم تحمل کردن و پیکار کردن به گوش بادها بیهوده خواندم *** سحرگاهی میان و هم و کابوس به«زال شعر»روح خود رساندم عرق ریزان و گریان پیش رفتم پذیرا شد مرا جانی ستاندم *** فضایی،فرصتی گاهی اگر بود در آغوش«ترانه»میغنودم «تغزل»چون حریری بر سر من پرند عشق تن پوش وجودم *** چه اقلیمی پر از الوان براق زمین و آسمان مسحور میکرد تلألؤهای رنگارنگ هر سو چو برقی چشم من را کور میکرد *** ز هر جانب مرا دربرگرفتند «سرود»سبز و«قول»دردمندی «بمان اینجا بمان»هر دم به گوشم کشیدم من عنان رهنوردی *** اگرچه زندگی زیباست اما تپنده قلب او در قلب شعری است ولی من باورم این است اکنون «بدون شعر نتوان لحظهای زیست» مهوش همتی و دبیر زبان و ادبیات منطقهی 7 تهران: اگر تو بخواهی میتوان در رؤیا خطر طویل فاصلهها را کوتاه کرد میتوان سیاهی را با خیره شدن به خوشهی پروین به نور بدل کرد میتوان با گل واژههای انس عادت را بر هم زد میتوان در سایهی یک بید، مجنون شد یا بر فراز سر،شعر رهایی سرود میتوان در حسرت آبی زلال تیرگیها را سترد میتوان برای یافتن واژهی عشق کتاب زندگی را ورق زد اگر تو بخواهی"