چکیده:
انقلاب اسلامی در میان شگفتی جهانیان و به ویژه دنیای غرب به پیروزی رسید وبا پایداری در برابر همه سختیها به بالندگی خود ادامه داد.ابرقدرتها برای جلوگیری از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بسیار تلاش کردند ولی از آنجا که کوششهایشان به سرانجام نرسید،به این فکر افتادند که با کمک ایرانیان سرسپرده غرب،انقلاب را از مسیر اصلی منحرف کرده و نظام موردنظر و دستنشانده خود را در ایران روی کار بیاورد.غربگرایان ایرانی از دو دهه گذشته تاکنون بیش از پیش این تئوری را دنبال میکنند. آنها با پیروی از روشهایی که پیش از این در دیگر نقاط جهان،به ویژه اروپای شرقی به پیروزی رسیده، در پی دستیابی به آرمانهای اربابان غربی خود هستند.برای رسیدن به این آرمان،اعتراضات بدون خشونت ولی گسترده بیش از روشهای دیگر مورد توجه قرار گرفت که از آن به نامهای انقلاب مخملی یا انقلاب رنگی نیز یاد شده است.
این مقاله در نظر دارد آشوبها یا به اصطلاح جنبشهای کاذب پس از انقلاب اسلامی را بررسی کرده و پیشینه اینگونه حرکتها را در دیگر نقاط جهانی واکاوی نماید.
خلاصه ماشینی:
"در انتخابات دهم ریاست جمهوری و حماسه حضور 40 میلیونی مردم در پای صندوقهای رأی میرفت که برای همیشه،امید دشمنان برای استفاده از این مثلث شوم به ناامیدی تبدیل شود اما ناگهان دست جهل و خیانت از آستین نفاق جدید برآمد و فضا را به گونهای دیگر مخدوش کرد؛چرا؟آیا آشوبهای سازماندهی شده در فضای دلنشین بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری یک اتفاق از پیش سازماندهی نشده و ناخواسته بود؟آیا هیچ برنامه و جریانی در داخل و خارج و هیچ سازمانی در پشت این اتفاقات وجود نداشت؟آیا بازیگران این صحنه،در هر رده و مقام و منزلتی،در یک فرآیند ناخواسته گرفتار شدند؟ به نظر میرسد سادهلوحانهترین داوری پیرامون این رخدادها که ارکان نظام جمهوری اسلامی را نشانه رفته است آن است که چشم خود را ببندیم و بگوییم انشاء الله که گوسفند بود نه سگ!اما این داوری چیزی از خبث یا جهل یا نفاق یا برخورد نفسانی و یا قدرتطلبی کسانی که آتش این فتنه،بدعت و شبهه را روشن کردند،نمیکاهد آنها با دروغپراکنی،ایجاد جو عدم اعتماد،شایعهپراکنی،دعوت مردم به ریختن در خیابانها،آتش زدن اموال عمومی و شخصی، ارتکاب قتل و غارت و اتلاف نفوس مردم میخواستند به جمهوری اسلامی آسیب برسانند.
اکنون ما در معرض دو سؤال اساسی قرار دادیم:آیا قرار است هر 10 سال یک بار نظام جمهوری اسلامی گرفتار نوع مشابهی از جنبشهای اجتماعی باشد؟آیا هیچکدام از این رخدادها به هم ارتباطی نداشتند و در پشت آنها هیچ نظریه سیاسی،فرهنگی و اجتماعیای وجود ندارد؟ برای اینکه جسارت پرداختن به این دو سؤال را پیدا کنیم باید فی البداهه خود را از سیطره گفتمانهای رسمی در حوزه عادیسازی فتنهها و آشوبهایی شبیه به آنچه که در این دو دهه در کشور ما به وجود آمد رها سازیم."