چکیده:
از مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، یکصد و پنجاه نامه به جای مانده که بارها با نام مکتوبات به چاپ رسیده است. مولانا بسیاری از این نامه ها را به خواهش مردم یا آشنایان و نزدیکان خود به بزرگان و امیران و صاحب قدرت و شوکت نوشته و از آنان برای رفع گرفتاری ها و حل مشکلات کمک خواسته است. شماری از نامه ها نیز دوستانه و در حکم اخوانیات است. چند نامه را نیز خطاب به فرزندان و عروس خود نوشته و کوشیده است آنان را نصیحت کند تا مهربان باشند و دست از بعضی کارها که می کنند بردارند. تحلیل محتوای نامه های مولانا نه تنها می تواند ما را با گوشه های ناشناخته ای از زندگانی شخصی او آشنا سازد که، علاوه بر آن، می تواند تا اندازه ای ما را از اوضاع و احوال اجتماعی قونیه و بلاد روم در قرن هفتم و خصوصا زوایایی از عوالم درویشان و صوفیان در قرن هفتم آگاه کند. اما نامه ها، در عین حال که به عنوان سندی به جا مانده از زندگی و معیشت خود مولانا و مردم زمانه وی درخور تحقیق اند، ارزش ادبی دارند. مکتوبات مجموعه نامه های یک فرد عادی یا یک عالم صاحب نفوذ در دستگاه دیوانی و دولتی نیست بلکه نامه های مولانای شاعر و عارف و شوریده حال و عاشقی است که در همان روزهایی که این نامه ها را می نوشته مثنوی را می سروده و زبانش به غزلیات آتشین و دلنشین دیوان کبیر مترنم بوده است. غرض از این مقاله آن است که مکتوبات را از لحاظ ادبی، در حد توان، به خوانندگان بشناساند. اشارات و ارجاعات مقاله همه جا به مکتوبات مولانا جلال الدین رومی، به تصحیح توفیق ھ. سبحانی، (ویراستار: احمد سمیعی)، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1371 است...
خلاصه ماشینی:
"بچه بط اگرچه دینه بود آب دریاش تا به سینه بود هرچند که یاران نوت محتشمند یاران قدیم را فراموش مکن همان خدای که ما را طریق هجر نمود امید دارم کاسان کند طریق وصال برخاستن از جان و جهان مشکل نیست مشکل ز سر کوی تو برخاستن است آزادی را به لطف خود بنده کنی به ز آنکه هزار بنده آزاد کنی الحمد لله علی فضله قد وصل الحق الی اهله یا حسرة للعاشقین تحملوا ثقل المحبة و الهوی فضاح روحی بروحک ممزوج و متصل فکل عارضة تؤذیک تؤذینی دیر آمدی و زود برفتی ز برم دیر آمدن و زود شدن کار گلست رضینا من وصالک بالکلام و یکفینا الاشارة بالسلام فیوم لا اراک کألف شهر و شهر لا اراک کألف عام گر توانی ای صبا بگذر شبی بر کوی او ور گذر یابی ببر از من پیامی سوی او ور دلم را بینی آنجا گو حرامت باد وصل من چنین مهجور و تو پیوسته همزانوی او گر بمانیم زنده بر دوزیم دامنی کز فراق چاک شدست ور نمانیم عذر ما بپذیر ای بسا آرزو که خاک شدست هر که ما را کند به نیکی یاد یادش اندر جهان به نیکی باد قلم اینجا رسید سر بشکست مرغ اینجا رسید پر بشکست که چنین گفتهاند هشیاران خانه را یار و راه را یاران من بنده آن کسم که بیماش خو جفت غم آن کسم که تنهاش خو گویند وفاهاش چه لذت دارد؟ زانم خبری نیست، جفاهاش خو رضینا ببعض العیش ان عز کله و من لم یجد ماء طهورا تیمما شباهتهایی با دیوان حافظ از جمله نکتههایی که در مکتوبات نظر خواننده را به خود جلب میکند شباهتهایی است که در بعضی از ترکیبات و تعبیرات میان این متن و بعضی از اشعار حافظ وجود دارد."