چکیده:
اغلب نظریهپردازان پساساختارگرا متهم میشوند که نمیتوانند هیچگونه
رابطهای بین نظراتشان با سیاست برقرار کنند.گفته میشود، پساساختارگرایی نه تنها
قادر نیست که یک نظریه سیاسی ارائه دهد؛بلکه از حل مسائل سیاسی نیز ناتوان است و
نگارنده مقاله حاضر این ایرادها را رد میکند و مدعی است که پساساختارگرایی
میتواند در توسعه نظریات سیاسی ایفای نقش کند.در مقاله زیر راههای ایجاد ارتباط
بین پساساختارگرایی و سیاس بررسی شده است.هدف اصلی نویسنده بر شمردن ویژگیهای یک
پژوهش سیاسی پساساختراگرا میباشد.در ابتدا نویسنده قابلیتهای تبیینی نظریههای پساساختارگرا را توضیح میدهد و
صفات آنها را برمیشمرد.تأکید بر مسأله زبان، دفاع از اصل معنایابی گفتمانی در زبان
و تکثرگرایی معنایی، عمدهترین این صفات را تشکیل میدهند.سپس در بخش بعدی مقاله،
مدلولات سیاسی این نکات روش شناسانه برای یک«سیاست پساساختارگرا»بیان میشود و بر
اساس آن ارتباط بین سطوح فنی و عملی قضیه توضیح داده میشود.در نهایت، نویسنده از
ویژگیهای یک نگرش اصلاحطلبانه پساساختارگرا سخن میگوید و محور اصلی آن را پیروی
از انتقادگرایی مداوم از گفتمانهای مسلط و دنبالهروی از نوع جدیدی از روشنگری
ارزیابی میکند.
خلاصه ماشینی:
"در مورد پسا ساختارگرایی این رابطه میان شناخت و سیاست را باید در قالب ارتباط موجود بین اصول فکری این مکتب و تحولات سیاسی فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم بررسی کرد؛ زیرا این رویکرد اساسا ریشه فرانسوی دارد و در جریان تحولات فکری این کشور رشد کرده است.
به طور کلی، پسا ساختارگرایی در ادامه تلاشهای فکری در غرب برای شناخت انسان، جهان و حقیقت آمده است و نوع درک خاصی که پیروان آن از این سه موضوع ارائه میدهند، در تعیین جهت گرایشهای سیاسی آن تأثیر زیادی داشته است.
شاید تأکید بر نقش تعیینکننده گفتمان در سامان دادن به ذهن با بخشی از نظریههای پسا ساختارگرا که بر متن گشوده و چندگانگی معنا و تأویلگری ارتباط پیدا میکند، متناقض به نظر رسد، ولی در نظریه گفتمانی پسا ساختارگرا برخی ملاحظات وجود دارد که این شکاف را تا حدودی ترمیم میکند.
3. سیاست پسا ساختارگرا، زبان و سنجشگری مداوم اینک زمان آن فرا رسیده است که دوباره پرسش اصلی مقاله را تکرار کنیم:«چگونه میتوان یک سیاستشناس پسا ساختارگرا بود؟»با توجه به مطالب گفته شده، اکنون میتوان پاسخی به این پرسش داد و بر اساس آن نسبتی بین سیاست و جنبش پسا ساختارگرایی برقرار کرد.
آنها به هنگام بحث درباره گفتمانهای رقیب در زبان، بر نقش قدرت در محدودسازی معنا و ایجاد پایگان گفتمانی تأکید میورزند و معتقدند که معنای ساخته شده در زبان و گفتمانها به طور فی نفسه و بیواسطه ذهنیت و جهان اجتماعی فرد را نمیسازد؛بلکه این معناها و گفتمانها در چارچوبهای نهادی و پایگان سیاسی تجسد پیدا میکند."