خلاصه ماشینی:
"جهانگیر عاشق،ساز خود را رها میکند و عشق به آن را از یاد میبرد و به مدرسهی صدر در بازار اصفهان میرود و حجرهیی میگیرد و با دانشآموزی و پژوهش روز و شب خود را طی میسازد و از این لحظه، بخش دوم کتاب یعنی تا محراب آغاز میشود و جهانگیر خان قشقایی،با هوش خدادای و ممارست و تمرین و پشتکار فراوان،از مکتب و تدریس فضلای نامی زمان برخوردار میشود و با وجود سختیها و قحطی اصفهان از پای نمینشیند،و گریزپا نمیگردد و در حلقهی درس محمد رضا قمشهای،مدرس نامی فلسفه و دیگر عارفان و فیلسوفان و مردان خداپرست قرار میگیرد و با مطالعات مستمر و پیگیر،ستارهی درخشندهی عرفان، ادب و فیلسوف نامدار زمان میگردد و پروانگان عاشق حقیقت و خرد و آیین،به گرد شمع پرفروغ الهی او به گردش درمیآیند..."