چکیده:
فروید، باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امری توهمی میداند و معتقد است خدا، همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمی تعالی
یافته و بر اثر یادآوری ناتوانی دوران کودکی و توجه به نیازهای همیشگی خود، بدان روی آورده است. او دین و دینداری را در ردیف
رفتارهای روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار میآورد و بر آن است که با افزایش افقهای علمی در زندگی انسان، سرانجام دین از
صحنه حیات آدمی زدوده خواهد شد.در نقد نگاه فروید به دین، باید گفت:الف) فروید، بیدینی تمامعیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمیتوان گفت که او توانسته است بدون سوگیری درباره دین اظهار نظر
کند.ب) جهانبینی فروید درباره جهان هستی، مادیگرایی صرف است. این جهانبینی، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که در ورای ماده،
به هستی برتری معتقدند، در تعارض است.ج) برداشت فروید از «خود» و نیز رویکرد او به دین و دینداری، غیر از برداشتهای خود فروید که برپایه داستانپردازیهای غیرعلمی
است، هیچ سند قابل اعتمادی ندارد.د) از زمان نظریهپردازی فروید درباره ماهیت دین و دینداری در میان مردم، بیش از صد سال میگذرد. در این مدت، بیگمان شناخت
آدمی دربارهقواعد حاکم بر جهان فزونی یافته است و به باور برخی اندیشمندان، دستکم فنآوری گامهای نهایی خود را برمیدارد، ولی برخلاف
تصور فروید، از جریانها و نهضتهای دینی کاسته نشده است.
خلاصه ماشینی:
"در نتیجه، این تصویر از شکلگیری شخصیت انسان را که فروید بر آن پای میفشارد، نادرست میدانیم؛ یعنی رویش هشیار را در سرزمین ناهشیار و پدیدایی من و فرامن را، دامن نهاد پارادوکسی آشکار و ناسازگار با انسان میدانیم و با تلاش فروید برای هشیارسازی امور ناهشیار در تعارض مییابیم؛ زیرا منطقی نخواهد بود موجودی که واقعیت او ناهشیار و کانونی از انرژی است، با هشیارسازی بعضی امور پسرانده شده از تعارضهای درونی او کاسته شود و بدینوسیله، نگرانی او کاهش یابد؛ زیرا موجودی که بنابر فرض، ماهیت ناهشیار دارد، باید هرچه رویدادها در درونش ناهشیارتر باشند، او هنجارتر شود؛ در حالی که بنابر بیان ما، هشیارسازی امور ناهشیار، به معنای آگاهی دادن به فرایندهای روان امری منطقی است.
از این رو، نقش ناخودآگاه را در فرایند بیماری مطرح کرد، ولی با نگاهی دقیقتر میتوان گفت تمام فرایندهای روانی، نهتنها ناهشیار نیستند، بلکه آگاهانهاند و بر اساس فرایندی خاص تحقق مییابند؛ مانند آنکه آدمی رانندگی را میآموزد و پس از مهارتیابی، بههنگام رانندگی ما میپنداریم که او فعالیتهایش را به صورت ناهشیار به انجام میرساند؛ در حالی که رفتاری از همین دست و هشیارانه یا ناهشیارانه بودن آنها به دقت بیشتری نیاز دارد.
ارائه اصول اثباتناپذیر در زندگی انسانفروید چیزهایی را به عنوان غریزههای آدمی و اصول حاکم بر زندگی او به انسان نسبت میدهد که به راحتی میتوان در آنها خدشه کرد؛ برای مثال، وقتی فروید میگوید: «در ژرفای تاریک و فهم ناشدنی ناخودآگاه، دو غریزه مرگ و زندگی وجود دارد»، هیچ کس با شواهدی که فروید ارائه میدهد به وجود چنین غریزههایی قانع نمیشود؛ زیرا همه فعالیتهای آدمی، به گونهای است تا خودش زنده بماند، به کمال برسد و قلمرو نفوذش گسترش یابد."