خلاصه ماشینی:
"و پرستارها هم میباید سینهخیز در بیمارستان حرکت میکردند، در همان روزهای آخر پیروزی انقلاب،به ما خبر دادند که افراد نیروی هوائی که ساعتها در جنگ با (به تصویر صفحه مراجعه شود) ماموران شاه بودند چیزی نخوردهاند در دفتر پرستاری برای آنان صبحانه مختصری فراهم کردیم و گروه گروه آنان را به اینجا آورده و غذا میدادیم،آنها نیز صبحانه را با عجله میخوردند و میرفتند و یادم هست که هنوز چند لحظهای نگذشته بود که یکی از همانهائی که چند لحظه پیش صبحانه میخورد جسدش را آوردند.
وقتی ما از آنان سئوال میکردیم که چرا مردم را میکشید،آنها سادهلوحانه جواب میدادند که ماموریم و معذور زمانی که فرماندهان گارد شاه فهمیدند که بیمارستان جرجانی بصورت یک ستاد جنگی درآمده است و (به تصویر صفحه مراجعه شود) مجروحان زیادی را مداوا میکند،ساعت 3/5 نیمه شب با تانک به بیمارستان حمله کردند و اگرچه نتوانستند به داخل بیمارستان بیایند اما جو رعبانگیز و وحشتناکی را ایجاد کرده بودند.
همکاری و وحدت مردم در آن روزها بسیار قابل توجه بود به محض اینکه افراد نیروئی به اینجا میآمدند فورا یونیفرمشان را در میآوردند و لباس بیمارستان را به آنها میدادیم تا بپوشند تا وقتی گاردیها میآیند آنها را نشناسند و لباسهای آنان را نیز پنهان میکردیم در همان روزها یکی از افراد گارد آمد و گفتند هرکس که از نیروی هوائی اینجا هست معرفی کنید،و یکی یکی اتاقها را گشت درحالیکه گاردی دنبال نیروی هوائی یونیوفورم پوش میگشت،همه آنها روی بیمارستان بعنوان بیمار بستری بودند."